چرا باید همیشه سایه تو دنبالم باشه؟
چرا رهام نمیکنی؟
منکه همه چی رو برات نوشته بودم
منکه گفتم به این قلب امیدی نیست
تو هم که میدونی زمان موندن من سپری شده
وباید برم...
یعنی چه !
می خوای تا اونور دنیا با هام بیای؟
تو که میدونی نمی تونم تورو با خودم ببرم
پس چرا ولم نمی کنی؟
می خوای بگی مثلا خیلی دوسم داری؟
فکر نمی کنم !
همیشه من تورو بیشتر دوس داشتم
برای همینم هر چی تو دلم بود برات میگفتم
اما تو
فقط مثه سایه دنبالم اومدی تا جائی که
دیگه چیزی باقی نمونده بود.
ولی نه !
یه چیز مونده ...
اونم اینه که نمی تونم فراموشت کنم
و دلم می خواد
تا انتهای سفر
با همین سایه همسفر باشم....