دلم که تنگ میشه ، یه راست میرم سراغ آلبوم عکس ها
این عکس ها هر کدوم یه کتاب خاطره ست
درست مثه موقعی که دارم نوشته ای رو میخونم ، روی اونا دقت می کنم.
همه زوایای عکس رو می کاوم
حتی جاهائیش که تاریکه و دیده نمیشه
میدونی !
فکر میکنم توی اون قسمت ها ممکنه چیزی باشه که من تا کنون ندیده باشم.
اگر توی اون قسمت ها چیزی پیدا کنم
خیلی خوشحال می شم و این خوشحالی منو از دلتنگی بیرون میآره...
یه انتظار مبهم منو غمگین کرده بود
طبق معمول رفتم سراغ آلبوم ها
من عادت ندارم هر چی رو از اول شروع کنم
مثه فال حافظ ، اول نیت کردم
بعد آلبومو باز کردم...
انتهای آلبوم بود
این عکس رو اونجا دیدم
خیلی تاریک بود
اونو روشن ترش کردم
احساس کردم توئی
اما تو نبودی
ولی
اشگت اونجا بود
حرفات اونجا بودن
نگاهت به اندازه همه ی کهکشانها وسعت داشت
اول فکر کردم منو نگاه میکنی
اما...نه !
نگاهت در جستجوی پاسخی بود که هرگز داده نشد.
و هیچ کس نمی تواند پاسخ آن قطره اشگ خشگیده را بدهد.
همان اشگی که جاری نشده ماسیده است
همان اشگی که هزار توی زندگی را تا اینجا طی کرده تا به من برسد
یاد اشگ خودم افتادم
اشگ منهم حالا دیگر ماسیده است
اشگ نیست
فریاد است
هوار است
از دل قصه ها می آید
از درون آزردگی ها
...
به من بگو تو کیستی ؟
اینجا...لای آلبوم عکس های من، چه میکنی؟
تو با اون نگاهت از من چه می خواهی؟
آیا تو هم مرا محکوم میدانی؟
اگر چنین است ، دیگر فریاد نخواهم زد
شاید سکوت، تورا راضی کند