تقدیم به برادری که هرگز ندیدمش...
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید٬عکس تنهایی خود را در آب٬
آب در حوض نبود.
ماهیان می گفتند:
هیچ تقصیر درختان نیست.
ظهر دم کردهٴ تابستان بود
پسر روشن آب٬لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید٬آمد او را به هوا برد که برد.
***
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی٬همت کن
و بگو ماهی ها ٬حوضشان بی آب است.
باد می رفت به سر وقت چنار.
من به سر وقت خدا می رفتم.
سهراب سپهری