اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

نیما

برای نیما می نویسم

 

 

مرا ببخش !

نمی دانستم ...

پدر می تونه خیلی چیزارو تحمل کنه

اما !

نمی تونه غم رو توی چهره بچه اش شاهد باشه

و من

شاهد چنین غمی بودم ...

امروز برایم گفت

ووقتی حرف میزد

توانش را از دست داده بود

من

صدای لرزانش را

تا عمق جان

حس می کردم

من صدای بارانی اش را می شنیدم

صدای مرطوب عشقی که به تو داشت

من امروز او را دیدم

در حالی که

سراسیمه

در کوجه های خاطره می گشت

و نشانیه تو می پرسید

و تو ایستاده بودی

آنجا !

در همان کوچه...

برایش نوشتم

نیما را دوست دارم اما

نمی دانم چرا لجم گرفته

و من صدای تورا نمی شنیدم

و فریاد تو به من نمی رسید.

تو

دور بودی

خیلی دور

امروز تو را هم حس کردم

اسم تو نیماست

و نیما

نیمی از توست و نیمی از ماست

اگر از من بپرسند

بهترین خاطره تو کدامست

با حسرت خواهم گفت

عشقی که به زهرا داشتم

و امروز

زهرا فقط یه خاطره است

خاطره ایکه

با من پرواز خواهد کرد

نیمای عزیزم

پدر، زیاد مزاحم نیست

فرصت اندک است

نگذار عشقت تنها یک خاطره شود

چشم بهم بگذاری

میشوی ، پدر

با حسرتی که

همیشه  با تو خواهد بود.

نظرات 1 + ارسال نظر
شیمای پدر شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:19 ب.ظ

کاش می تونست این رو بخونه و ببینه که چطور مخاطب احساس یه پدر قرار گرفته. کاش این وبلاگ رو داشت.... می بینی پدر من هنوزم وسوسه می شم که اون بدونه دوسش دارم.دعا کن زودتر منم آروم شم.دعا کن این احساس فقط یه خاطره شه...اون دیگه طاقت نداره...

عزیزم دعا میکنم آنچه صلاح و تقدیر شما هاست به خیر باشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد