امروز از صبح یه حال دیگه داشتم
یه حس کم سابقه
یه دگر گونی
چی بگم
یه حال پریشون ...
کنار پنجره اطاقم
یه جائی برای کنجشگ ها درست کردم
براشون دونه میذارم
میان می خورن و میرن
امروز یه کفتر چائی اومده بود
معلوم بود خیلی جوونه
با اینکه پنجره بسته بود
ولی یه طوری توی اطاق رو نیگا می کرد انگار دنبال کسی می گرده.
صحنه نگاهش دلمو لرزوند
آمدم کنار پنجره
نمی دونم چرا فرار نکرد
فقط نیگاش می کردم
اونم زل زده بود تو چشای من
یاد تو افتادم
خوب موقعیتی بود
از همونجا که واساده بودم
یواشکی که کسی نفهمه بهش گفتم
میدونم زائر امام رضائی
میدونم داری میری پیشش
اگه رسیدی اونجا
بهش بگو
پدر گفت
آقاجون ، دستم به دامنت
قربون غریبیت شم
اونی که میدونی ازم خیلی دوره
خیلی وقته ازش بی خبرم
مریض شده
اگه اینجا بود می آوردمش پیش شما
ولی خب اینجا که نیست
اگه میشه
یه سری بهش بزنین
ببینین چی میگه
چی می خواد
چرا خوب نمیشه
چرا با من حرف نمی زنه
آخه من دلم خیلی واسش تنگ شده
شما یه کاری بکنین
***
توی این گفت و شنود بودم که کفتره بال زد و رفت...
ولی همینطور نیگاش می کردم ببینم از کدوم طرف میره
درست حدس زده بودم
او به همون طرفی رفت که دلم می خواست بره
احساس کردم دلم آروم گرفته...
دخترم چشماتو وا کن ببینی...
این که با تو حرفا دارهههه...پدره...
تو بگو پنجره رو که وا کنی
رو لبانت گل خنده وا میشه
دخترم ادمی که دل ندارهههه
از خدا و زندگی بی خبرههه....
دخترم چشماتو وا کن ببینی...
این که با تو حرفا دارهههه...پدره...
این شعرو تازگیا شنیدم و دوسش داشتم.منو یاد بابام میندازه
اینجا نوشتم تا پرستوی ما هم اگه از اینجا ها گذر کرد...بخونتش...اما می دونم که اون همیشه به یادتون هست.پدرا همه چیزه دختر هستن.اینو باور کنید پدر...
اون کفتر حتما پیام شما رو می رسونه.من مطمئنم آقا صدای شما رو از همین جا شنید.
پرستوی بال شکسته چگونه میتونه پرواز کنه؟
تا گذرش به دنیای ما بیفته !
اما اطمینان دارم روزی برایش میگوئی پدری بود که اورا دوست داشت و غصه اش قصه شد.