اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

رازو نیاز

درست لحظه ایکه سال تحویل می شد

سجاده عشق پهن بود

و من در بینهایت دوست

غرق بودم .

دست نیاز وتمنا بسویش پر می کشید

زمزمه دعا جاری بود

                    یا مقلب القلوب والابصار

                    یا مدبرالیل والنهار

                    یا محول الحول والاحوال

                   حول حالنا الی احسن الحال

و امید تا اوج او ادامه داشت.

اینجا ! در خلوتگه دل

در سکوت و تنهائی

راز شب ، پیش منست

آنجا ! در بیقراری تو

در ازدحام و نور

ملجا ً مومنان با توست

نمی دانم تا کجا پر کشیدی !؟

ولی من !

تا کنار سجاده تو بال زدم

و رسیدم ، اما !

تو میهمان حضرتش بودی

و شب را ، راز چنین بود

والسلام .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد