بابا جون
تورو خدا دیگه منتظرم نباش
من بیش از طاقتم
انتظار کشیده ام
خسته ام
و شاید تشنه !
زندگی همیشه منو تشنه نگه داشت
تشنه یه جرعه مهری که از ته قلب باشه
اما
مهر آدما
اغلب سرابه
مهرشون گولت می زنه
برای رسیدن به خواسته هاشون
هزار جور
کلک سرهم میکنن ولی
آخرشم خودشون میفتن تو هچل.
دلم می خواد
تنها باشم
برم یه جای دور
جائی که
بشه دوتا آدم پیدا کرد
ولی اینم یه رویاست
مثه بقیه عوالم موجود
گاهی برات مینویسم
همینجا
که فقط بدونی هستم
اما جوابی برات ندارم
اگر روزی ، روزگاری
ازین دیار گذر کردی و پدر را نیافتی
تنها تو بدان
همیشه از انتظار آزرده بود تا
اینکه انتظارش به سر آمد و
رفت...