پشت میزش
دستاشو گذاشته بود زیر چونه اش
خیره شده بود
دیوار روبرو شو نیگا می کرد
چشمش که به من افتاد گفت:
بیا تو...
عصر شده بود و کسی اونجا نبود
هر وقت خسته میشم
میرم پیشش
یه کم با هم حرف می زنیم.
دلم می خواد
یه روز اگه قسمت باشه
ببینیش
خیلی ماهه
مدیر خیلی خوبی هم هست
با اینکه سنی ازش گذشته اما
دارای روح خستگی ناپذیریست که
در کمتر کسی یافته ام
نمی دونم چی شد
انگار دلش می خواست مطلبی رو بگه
چون
متوجه شدم چشماش پر از اشگه
یادته
اون روز که مریم آمده بود؟
این واقعیت تلخ ، مال اونروزه...
می گفت:
خیلی سخته که مادر شاهد فرو پاشی زندگی دخترش باشه.
او امروز با دیدن مریم
یاد دخترش افتاده بود
یاد کسی که 22 سال براش زحمت کشیده بود
المیرا ، دختر اوست
الانه توی کاناداست
دور از همه ی خاطره های بد و خوب
دور از پدر و مادر
فقط به خاطر یه تصور غلط
اونم به معنای عشق !!!
جوونی رو که به عنوان عشقش انتخاب کرده بود
درس خوبی بهش داد
که اگر اون تجربه نبود
شاید امروز
موفق نمی شد تا فراموش کنه
که گاهی عشق هم می تونه
همه ی احساسمونو له کنه...
می گفت:
آنچه به المیرا گفتم نمی پذیرفت
و نمی تونست واقعیت ها رو ببینه
او عاشق شده بود.
با اینکه مادر به ازدواج آنها رضایت نداد
معذالک آنها ازدواج می کنند
وزندگی جدیدی آغاز می شود.
من از جریان خواستگاری چیزی نمی گویم
من از قول و قرار هائی که هیچوقت عمل نشد
چیزی نمی گویم
من از بی احترامی فرزند چیزی نمی گویم
اما می گویم
مصیبتی را که از فردای آن زندگی
به آرامی پیش آمد.
یکسال گذشت
المیرا با روحی شکسته و خسته
به نزد مادر باز می گردد
مادر نگران می شود
المیرا می گوید:
می خواهم جدا شوم
و مادر تازه می فهمد چه بر سر دخترش آمده است.
المیرا می گرید
روی دست و پای مادر می افتد
طلب بخشایش می کند
چه سود !
دختری که با هزاران امید و آرزو
به خانه کسی می رود که عاشقانه او را می پرستید
بجای عشق ورزیدن
کتک می خورد
گرسنگی می کشد
تحقیر می شود
و مادرمی شنود و درد می کشد...
بغض گلوشو میفشرد
نمی تونست مطلبش رو بیان کنه
رفتم براش یه لیوان آب آوردم
یه کم آب خورد
عذر خواهی کرد و دوباره ادامه داد.
دختر جوان آنچه داشت بخشید
و به خانه مادری برگشت
طلاق ، این واژه همیشه مغموم
بر قلب دختر ساده دل حک شد.
مادر تلاش می کند تا
جریان زندگی فرزندش عادی شود
او را به خارج می فرستد
و المیرا پس از سختیهای فراوان
المیرائی دیگر می شود
او اکنون در یکی از دانشگاههای کانادا
به عنوان استاد برجسته ایرانی
مشغول تدریس است
و زندگی خوبی دارد
و قریبا شاهد ازدواجش با فردی که
مادر اورا تائید کرده است
خواهند بود.
به همین جهت مادر عازم کاناداست
و تا دو ماه دیگر
المیرا
دوباره عروس می شود
اما این بار
از نوعی دیگر...