اونیکه ایام عید
تورو تو کربلا صدا می کرد
امشب
از آمستردام برگشت
کربلا کجا !
و آمستردام !
توی فرودگاه ،
درست همون نقطه،
نقطه ایکه پر از خاطره ست
واسادم.
یه لحظه یاد سه سال پیش افتادم
درست در همین نقطه بود
که فریاد بابا جونم
بگوشم رسید
ویکی منو بغل کرده بود
و ازم جدا نمی شد
25سال دوری کم نیست
یه بچه بود
حالا برای خودش خانمی شده
یه کم جلو مسافرا خجالت می کشیدم
ولی بالاخره دیدمش
او هنوز برای من
یه کودک بود
و هست
توی همین عوالم بودم که
مسافر آمستردامی
مارو بغل کردو د به ماچ...
ازش پرسیدم
از.... چه خبر
فقط شنیدم که گفت:
دیشب باهاش حرف زدم
اما بقیه شو نگفت
منم دیگه چیزی نپرسیدم...
نمی دونم چرا اینارو اینجا نوشتم
شایدم دلم می خواست
وقتی خودم این لحظه هارو می خونم
احساسی که توی اون نقطه از فرودگاه
همیشه بهم دس میده
یادگار
اینجا هم بمونه
میبینی چقدر شبیه همیم ؟!