پس از مدتها، عزیزی را یافتم که اینچنین سروده بود:
امروز را به خاطر بسپار
امروز را که وقت دیدار رقم خورده بود
و تو از آنسوی دیوار هستی
صدایم می کردی
صدایی همرنگ تنهایی و دوری و ...
نیآمدی ...
نیآمدی و تصویر انتظارم را قاب گرفتی
و ...
به دیوار هدیه کردی
آری...
امروز را به خاطر بسپار
که من
سلام کردم
دوستی را، عشق را، و تو را
در حصار تنهایی
و سهم مهربانی ام را با تو تقسیم کردم
سهمی که با اشگهایم معطر شده بود
و به خاطر بسپار
عشق ترک خورده ام را
در دستانت ...
آنگاه در امواج ،
تنهایی ام به آرامی غرق میشود
ای دوست
گامهای تو دیگر ناجی نیستند
و لحظه های بی تابی را شماره نمی کنند
و وسعت مهربانی را نمی فهمند
میدانم
از یاد خواهی برد
پلی را که بر دیوار عشق ساخته شد
وحائلی که مرا به تو میرساند و تو را به من
و لحظه لحظه بی قراری را
اما امروز را به خاطر بسپار
تا از یادت نروم
ای آنکه زود آمدی و زود میروی.....
پروین-ع
هنگامی که این نوشته رو می خوندم
انگار مقابلم بودی وبرای تو بود که
سروده شده بود
احساسی که توی کوچه های غربت و تنهائیم
سرگردون بود
کلام به کلام
از زبان دوستی که مدتها نبود به من رسید
و من آنرا برای تو بازگو کردم
اگر چه نیستی
و نمی خوانی
اما
خدا را چه دیدی
شاید کسی برایت بگوید.