نمی دونستم او کیه !
تو هم که چیزی بهم نگفته بودی
من چیکار بایستی می کردم؟
آروز هام چی ؟
اون همه دعا ئی که برات کرده بودم چی؟
قول و قرارم با سعید، با مادر
یعنی باید همه رو میذاشتم زیر پام ؟
نه...نمی تونستم
من پدرم
پدر نمی تونه ناراحتی بچه شو ببینه
حتی اگه به ظاهر
اون بچه بخواد خوشحال بشه
از خدا مدد خواستم
خیلی زود با او آشنا شدم
چیز زیادی در موردش نمی دونم
اما احساسشو درک کردم
با همون چند خطی که نوشته بود.
بدون اینکه بداند ، دوستش دارم
بدون اینکه مرا بشناسد ، برایم آشناست
خدا کند همآنی باشد که باید بود
گرچه سیب تو هنوز در هوا می چرخد
عکس احساسش را برداشتم
تورا در آن احساس جای دادم
و تصویری شد که میبینی
بگذار بیآید ببینم کیست
چه می خواهد
کاش این احساس هرز نرود
خدا قهرش می گیرد
دعا کن سالم باشیم...