قربون دختر ماهم بشم...
راستشو بخوای خب دلم شور میفته
همه اش احساس می کنم تک و تنها چه جوری میتونی از پس این مشگلات برآئی
حالا خدا هم قسمت ما کرده که دلمون به تو خوش باشه
منهم از محمد تشکر می کنم که هوای تورو داره و دعاش می کنم
اختلاف های خانوادگی هم همیشه بوده و هراز گاهی نمود پیدا می کنه
اما تو نباید خودتو در گیر این مسائل بکنی
با ملایمت با مادر حرف بزن
او به خاطر تو از همه چی گذشته
قطعا این بار هم میگذره بشرطی که بتونی قانعش کنی
از خدا می خوام که هرچه زودتر امورات اونا هم اصلاح بشه تا
تو فرصت لازم برای درس خوندنت داشته باشی
میدونی خب خیلی دلم می خواد تو پیشرفت کنی اما این مسائل که پیش میآد
وقفه ایست برای ادامه این پیشرفت
بعدش دلم می سوزه خب
آخه به تو چه مربوطه که دوتا بزرگتر با هم اختلاف فکری دارن
بابا تو به امور خودت توجه کن
اگه مشغول اون مسائل بشی وقت می گذره ها
تازتم می خواسم یه چی بگم اما نمیگم !!
اصلا اصرارم نکن
منو بکشی هم نمیگم
خودتو لوس نکن...نمیگم
آخه اگه بگم زیادی لوس میشی
باشه چون اصرار میکنی خب میگم
یعنی بگم؟
باشه میگم خب
می خواسم بگم تورو...
نه نمیگم !!
آخه لوس میشی
باشه علی الا
می خواسم بگم تورو خیلی...
دوس دارم...همین
همین دیگه...
منتظر بقیه شی؟
گفتم لوس میشی ها
خیل خب برات یه شکلاتم می خرم...
باز بودن کامنتینگ اینجا بهترین هدیه ایه که میشه به کسی داد....
منتظر بودم توی وبلاگ جوابمو بدین اما خوشحال تر شدم که اینجا نوشتین...نمیدونم...اما اینجا رو یه جور خاصی دوست دارم...شاید واسه همون آرامشش...شاید واسه خاص بودنش...
میگید من به این مسائل کار نداشته باشم مسائل دو تا بزرگتره... اما نمیدونید که این وسط هر دو طرف مخاطبشون منم....اونا انتظار دارن من دخترشونم برم...مامانم که هیچ رقمه کوتاه نمیاد...یعنی اصلا نمیشه باهاش حرف زد...گیر داده....هی هم به من میگه تو برو مگه دخترشون نیستی برو...منم هی باید بگم نهههههه من دخترشون نیستم من فقط نوه اشونم...خلاصه که هزار و یک حرف این وسط در اومده... میترسم به دعوا بکشه...چند سال این بحثا رو داشتیم... تازه یه مدت بود همه چی آروم بودااااا....مامان میگه اونا باید بیان اونا میگن شما باید بیاین...هیچ کس هم کوتاه نمیاد...
منم آروم آروم شروع کردم به خوندن...
امروز خونه ی خواهر زنداییم مهمان بودیم ناهار...جلسه گرفتن گیر دادن که من دیگه باید ازدواج کنم....نمیدونید من چقدر خندیدماااا...البته اونا جدی میگفتن...یعنی در مورد یه نفر داشتن حرف میزدن...هی میخواستن من جدی باشم منم که نمیتونستم...البته میگفتن واسه بعد کنکور اما میخواستن اجازه ی اومدن رو بگیرن...منم که مسخره بازی در آوردم همه اش:دیییییییییییییی
این بود مشروح اخبار امرووووووووووووووز
خدایی دخترتون خیلی لوسه اینو قبول دارم:دی