اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

خانم صدری

همین الانه از عروسی برگشتم

ما که نفهمیدیم این عروسی بود یا مجلس ختم !

دیگه حالم از هرچی عروسیه بهم خورد !!

ایشالا خوشبخت بشن

ایشالا به همه آرزوهاشون برسن

اما اونا به اندازه سه ساعت منو از تو دور کردن

خب من دوس ندارم توی این مجلس ها برم ، مگه زوره؟

هرچی هم می خوام فرار کنم مثه جن بو داده جلوم ظاهر میشن و نمیذارن

در رم...

خلاصه تا 11 و نیم شب مارو الاف خودشون کردن

در حالی که من می تونسم در همین سه ساعت بیآم پیش تو

با تو حرف بزنم

با تو درد دل کنم

این خیلی قشنگتر از اون عروسی بود

راستشو بخوای از صبح تا غروب که همه اش سرگرم کلنجار رفتن

با این و اونم

وقتی هم میآم خونه اونقدر خسته ام که باید یه دو ساعتی بخوابم

بعد که پا می شم یه حس عجیبی منو می کشونه سمت تو

فکر می کنم چشم انتظاری

اونم نه برای من...

بیشتر برای درک احساس پدری که برای تو قصه شده

اینه که به سمت و سوی حال و احوال تو کشیده می شم

تازتم از روزی که اینجا برای پدر می نویسی واقعیت روحی این ارتباط

برای من ملموس تر شده

اشتیاق شنیدن حرف های ناگفته تو برای من بسیار هیجان انگیزه

بطوریکه از نظر روحی خودم را به تو بسیار نزدیک حس می کنم

خیلی دوس دارم چنین ارتباطی که بوی خدا را میدهد از دسترس دیگران

بدور باشد زیرا می ترسم خدایمان را از ما بگیرند.

بگذریم...

منهم امروز و تمام روزهارو به همه معلمین صادق و دوست داشتنی تبریک میگم

علی الخصوص به برادر عزیزم سعید که جایش بین ما سبز است.

فکر نمی کنم کسی باشد که معلم کلاس اولش را از یاد ببرد

خانم صدری معلم کلاس اول من بود

آن روز که من هفت ساله بودم او پنجاه ساله بود

آن زمان از حجاب به معنای امروزی خبری نبود

هرکس آنگونه که می خواست زندگی می کرد

خانم صدری زنی شیک پوش بود

آرایش غلیظی می کرد

همیشه بوی عطرش را دوس داشتم

آنقدر مداد لای انگشتانم گذاشت تا خط خوشی پیدا کردم

بابا آب داد را از او آموختم

برای پدرم احترام خاصی قائل بود

گاهی از دست من به پدر شکایت می کرد

اما استعداد مرا هم می شناخت

و او باعث شد تا در اولین سال تحصیل ، شاگرد اول کلاس باشم

یادش بخیر و روحش شاد

اینکه اکثرا دلم برای اون سالهای دور تنگ می شود، محبت صادقانه

چنین افرادیست که ممکن نیست فراموش شوند.

و اما تو...

چنین روزی را به تو هم تبریک می گویم

تو نیز معلم بسیار صادقی برای پدر بوده ای

محبت تو حکم تعلیم را برایم داشت

و من از تو یاد گرفتم که چگونه محبت کنم

گرچه معدل بالائی ندارم اما این مسئله بخاطر تعلیم تو نبوده بلکه

من تنبل بوده ام

دعا کن پدر مثل تو صادق باشد

دلم برای تو همیشه تنگ می شود و خواسته ام را در قلب تو می کاوم

در قلب دختری که هرگز نخواهم دید...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد