از صبح که پا شدم تا همین چند لحظه پیش ، یه انتظار عجیبی
منو سرگرم خودش کرده بود
با اینکه خیلی هم فرصت فکر کردن نداشتم معذالک دلم برات شور می زد.
دست خودم نبود
گاهی چنین حالتی برام پیش میآد اما علتش رو نمیدونم
احساس می کردم باید منتظر خبری باشم
اما برام مشخص نبود که منبع این خبر تو باشی
وقتی رسیدم خونه ناخودآگاه آمدم و شاهد قشنگترین کلماتی شدم که برام
نوشته بودی
خوشحالیم غیر قابل توصیف هست
خب من آدم بسیار عاطفی و حساسیم مخصوصا که موردمم تو باشی
بنابراین حق دارم که خوشحال باشم اونم نه یه خوشحالی ساده، بلکه خوشحالی الهی ...
در مورد دلتنگی مادر متوجه شدی که مسائل بزرگتر ها چگونه حل میشه
پس یادت باشه هیچوقت زندگی رو سخت نگیر
اما در مورد محمد...
حتی این اسم آنقدر به نظرم پاک و مطهر میآد که صاحب اسم رو فراموش می کنم
یعنی فکر می کنم ممکن نیست این اسم شریف رو هر کسی داشته باشه ، حتما باید
یک خصوصیاتی باشه که به او بگن " محمد "...
این عقیده منه و ربطی به ارتباط تو و او نداره اما انصافا باید خیلی خوشحال باشم که
تصمیم مهمی می گیرین
در مورد تفعل هم وقتی قشنگترین کلام رو حضرت حافظ بهت میگه و دلت روشن میشه
چه جوری حاضر میشی یه تفعل دیگه رو از ذهنیت دیگری بشنوی؟
معذالک چون خودمم نسبت به تو حساسم قصد کردم بعد از نماز مغرب
از حضرت حافظ درخواست کنم که بهم بگه چی باید برات بنویسم...
من عین کلام ایشون رو میگم و هیچ تفسیری هم نمی کنم
تو باید ببینی و درک کنی او چه می گوید.
هرآنکه جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا، معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا ، بر آن سر زلف ار دل مرا بینی
ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار، چه گفت؟
ز دست بنده چه خیزد ؟ خدا نگه دارد
سرو زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهرو وفا نگه دارد
غبار راهگذارت کجاست ، تا حافظ
به یادگار نسیم صبا نگه دارد
این سخن حضرت حافظ به تو بود که بعد از نماز مغرب ازش درخواست کردم
راستی یادته بهت گفتم عواملی که موجب ناراحتی دوستی ها و رفاقت ها
می شه رو شناسائی کن؟
الانم توصیه می کنم هردوتون بجای اینکه دنبال چیزهای ناپایدار بگردید ،
بدنبال سعادت واقعی برای خود و خانواده ای که تشکیل میدید باشید
سعادت واقعی مهر و وفائیه که بدون ریا نسبت بهم ابراز کنین.
من جز سعادت هر دوتون چیزی از خدا نمی خوام
من دوست دارم همیشه شماهارو شاد ببینم
من دلم نمی خواد توی زندگیت اذیت بشی
برای همینم همیشه با خدا در همین ارتباط حرف می زنم
ایشالا شاهد روزهای قشنگی که در پیش دارین باشم
شیمای من ،
شیمای پدر ،
ممکن نیست همراه نا متناسبی داشته باشه
من اطمینان دارم که محمد همراه خوبی برایت خواهد بود
یکبار دیگه شعر حافظ رو مرور کن
حتما متوجه میشی...
سلام پدر...مرسی مرسی مرسی...
راستش تفال شما حرفایی برام داشت که شاید جز خودم هیچ کسی ندونه... و ممنون..چون باید میشنیدم...
پدر...
من میدونم اگر من و محمد بخوایم این راه رو شروع کنیم مشکلات زیادی خواهیم داشت...میدونم باید صبور تر باشم میدونم باید تحمل کنم...تلاش بیشتری کنم...چون بر خلاف اینکه هر دو خانواده ی محکمی داریم اما یه اعتقاد مشترک داریم اونم اینه که میخوایم خودمون آینده ی خودمون رو از هر نظر حتی مالی بسازیم...بی توقعی از خانواده... و این یکی از مهمترین دلیلایی بود که من از محمد خوشم اومد...
پدر... من و محمد ساده به اینجا نرسیدیم... الان ۳ ساله دورادور همدیگرو از نوشته هامون میشناسیم... و تا چند روز دیگه هم نوع دیگه ی دوستیمون به ۱ سالگی میرسه... گرچه شاید چند ماه بیشتر از رابطه ی نزدیک تر و احساسمون نگذره... اما ما آروم و تدریجی به اینجا رسیدیم... نه با عادت نه با وابستگی نه با علاقه ی کاذب... اون چیزی که باعث شد از هم خوشمون بیاد و علاقه ای پیش بیاد وجود و اخلاقامون بود...
محمد مرد هه... محکمه... خوب مسائل رو حل میکنه... کسیه که توی مشکلا نمیشکنه...میتونه محکم وایسه ... محمد در هر حالی صادق بود... معرفتشو بهم نشون داد... من بارها به طرق مختلف امتحانش کردم... بارها جاهایی بهش فرصت دادم تا ببینم چطور عمل میکنه و اون همیشه منو آروم کرد...
محمد به محجوب بودن و معتقد بودن خیلی اعتقاد داره...شاید مثل خیلی های دیگه آدم چرب زبونی نباشه و نتونه حرف دلشو بگه اما هر وقت حس کرده باید بگه گفته...من به دلش ایمان دارم پدر... و میدونم این برام یعنی همه چی...
شما میدونید که من چه گذشته ای داشتم...و مدتیه فهمیدم عشق برای آینده مهم نیست...دوست داشتنی که حقیقی باشه بیشتر ارزش داره...قلب آدما مهم تر از هر چیز دیگه ایه...
محمد کسیه که میشه بهش اعتماد کرد...کسیه که میشه باهاش آروم بود... و همینا به من جسارت داد تا بهش فکر کنم...و دلم میخواد منم برای اون همین طور باشم...
اگر حرفامون به نتیجه رسید باید از همین حالا شروع کنیم و آینده مون رو بسازیم...شما هم حتما کمکمون میکنید نه؟؟؟
سلااااااااام...
من یادم رفت بگم که محمد امتحانش خدا رو شکر خوب شد البته هنوز نمره اش معلوم نیست اما خودش راضیه...
بهدشم که امشب اون وبلاگ دوتاییمون رو آپ کرد....چون من که در محرومیت بسر می برم:دی
بهدترشم که نمیدونم چرا امشب اینقد منتظرم بیاید بنویسیداااااا...
بعدم میگم شما چرا اینقد کار میکنید؟
باید مواظب سلامتیتون باشیداااااااا
من نگرانتونمااااااااا