اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

غوغا

فکر می کردم حداقل برای امشب حرفی نداشته باشم که

برات بنویسم

اما دیدم نه...

دارم و خوبشم دارم

خب امشب خیلی دیر رسیدم خونه ولی نمیشه که بهت سر نزنم

از امروز برات بگم و وقایع اتفاقیه...

ساعتای 10صبح بود

توی اتاقمم هف هش نفری نشسته بودن

یه هو دیدم یه خانم چاق و چله بالای سرم واساده

یه کاغذو یه قطعه عکس هم دسش بود که گذاشت رو میزم

اومده بود کارت عضویت بگیره

صدور این کارت ها هم بخاطر کارای گرافیکیش یه یکربعی وقت می خواد

خواهش کردم بشینه تا براش صادر کنم

چشمم که به اسمش افتاد احساس کردم اسم قشنگیه

تا حالا نشنیده بودم

غوغا...تو شنیده بودی؟

خیلی به دلم نشست

گفتم کی این اسمو برات انتخاب کرده؟

گفت پدرم

گفتم زنده است

گفت نه...!

بعد گفتم روحش شاد باشه

پدر بسیار با سلیقه ای داشته ای

خیلی خوشحال شد و چهره اش شکفت

بهش گفتم بعضی اسم ها یه اثر خاصی روی بعضی ها میذاره

مثلا من هر وقت اسم زینب رو می شنوم بی اختیار اشگ تو چشام جمع میشه

آقا ما اینو گفتیم ، چشمت روز بد نبینه

چنان بغضی گلوی منو می فشرد که نگو و نپرس

نتونسم جلو خودمو بگیرم که...

اشگی بود که از چشمم می ریخت پائین بدون اینکه اختیاری داشته باشم.

نمیدونم چقدر زمان گذشت اما وقتی بخودم اومدم دیدم اون خانومه هم گریه می کنه

بقیه مات و مبهوت نظاره گر بودن

شایدم پیش خودشون فکر می کردن ما دیوونه ایم

خدا میدونه !!

بعدنش فهمیدم اون خانومه هم ساداته

آروم که شدیم کارتشو صادر کردم و دادم دسش

بهش گفتم دیدی چه غوغائی کردی !!

گفت آره ، این معنای اسم منه

و رفت...

نظرات 1 + ارسال نظر
شیما یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:35 ب.ظ

سلام...
نه منم تا حالا این اسم رو نشنیده بودم...اسم جالبیه...
منم امروز یک کمی بی حال بودم...نصفه نیمه سرما خوردم... اما همه اش مواظبم که مثل مامان نشم...وقت مریض شدن ندارم... مامان خدا رو شکر خیلییییی بهتره... و من هر لحظه که حرف میزنه یا راه میره توی دلم خدا رو شکر میکنم... اینجور وقتا بیشتر از همیشه میفهمم که چقدر برای هر نفسی که میکشم بهش احتیاج دارم...چقدر این مریضی ترسوند منو....
حالا نوبت اونه که مواظب من باشه... کلی هم میخندیم...
امروز کلینیک هم بودم...ولی اینقدر گیج بودم که زود اومدم خونه و دیگه نوبت ندادم....اوضاع خوبه...راضیم... دلم میخواد از تیر برنامه ی کاریمو جدی تر کنم... دارم با یه بیمارستان دیگه هم قرارداد میبندم...قرار بود فردا برم اونجا که کنسلش کردم حالا یا ۴شنبه یا هفته ی دیگه...
امروز روز خوبی بود... دوستش داشتم... با همه ی کسل بودنم یه حس خوب و آرومی همه اش همراهم بود... امروز همه اش به خاطر همه چی از خدا تشکر کردم... به خاطر همه ی آدمای خوبی که کنارم هستن و خوب بودن رو یادم میدن...
دلم میخواد اگر روزی اشکی هم میریزید اشک شوق باشه یا اشکی که در راه خداست....نه اشک غم...نه اشک دلتنگی...
مواظب خودتون باشید...دعام کنید...خیلییییی....

الهی به همه آرزوهات برسی
ایشالا همیشه سایه مادر بالای سرت باشه
الهی کور شه هرکی تورو اذیت بکنه
ایشالا روز به روز موفق تر بشی
الهی توی این آزمونتم با امتیاز بالا قبول بشی
ببین چقده دعات کردم
لااقل بگو الهی آمین...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد