اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

بی تو مردم...

آرزو می کردم ،

 

که تو خواننده شعرم باشی .

 

                    راستی شعر مرا می خوانی؟

 

نه ! دریغا هرگز  ،

 

باورم نیست که خواننده شعرم باشی .

 

                   کاشکی شعر مرا می خواندی !

 

بی تو سرگردانتر ، از پژواکم

 

                                  در کوه

 

گرد بادی در دشت ،

 

برگ پاییزی ، در پنجه باد .

 

 بی تو ، سرگردانتر ،

 

                    از نسیم سحرم

 

از نسیم ِ سحر ِ بی سامان

 

                           بی تو ؛ اشکم ،

 

                                           دردم ،

 

                                                 آهم .

 

آشیان برده ز یاد

 

مرغ در مانده به شب گمراهم .

 

 بی تو خاکستر سردم ، خاموش ،

 

نتپد دیگر در سینه من ، دل با شوق ،

 

نه مرا بر لب ، بانگ شادی ،

 

                              نه خروش

 

بی تو درد و دهشت

 

هر زمان می دردم

 

بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد ،

 

و اندر این دوره بیداد گری ها هر دم

 

کاستن ،

 

       کاهیدن ،

 

           کاهش جانم ،

 

                         کم

 

                              کم .

 

چه کسی خواهد دید ،

 

مُردنم را با تو؟

 

بی تو مُردم ،  مُردم .

 

حمید مصدق

 

باور

میدونی !

هیچی برام عجیب نیست .

شایدم علت و معلول رو میشناسم

شایدم نه...!

اما به یه باور رسیده ام

احساس می کنم  کسی یا چیزی مراقب ماست.

مارو از زشتی ها بر حذر میداره

مارو از گناه دور می کنه

به شکلی ارتباط دهنده عاطفه هاست

و اگر عواطف همسو باشن

زندگی به اوج کمالش نزدیک تر میشه

...

نمیدونم چگونه میشه آدما رو شناخت

اما خودمو که میشناسم

من که ضعف های خودمو بهتر از هر کسی میدونم

خب چه اشکالی داره اول خودمو اصلاح کنم ؟

وقتی به این مسائل فکر می کنم

احساس مراقبتی هم بهم دست میده

و میفهمم ،اونیکه منو آورده

خودشم مراقبمه

فکر نکن همه چی دست خودته

باور کن اینگونه نیست

یه چیزائی هم هست که دست اون بالائیه

هر تغییر یا تحولی که برامون پیش میآد

اگر خوب باشد ،خواست خداست

و اگر بد باشد ،نتیجه هوای نفس ماست

اگه ما به آنچه که او می خواهد اعتنا نکنیم

به علت ناسپاسی

دچار بحرانهای شدید وسخت زندگی میشیم

تو در حال گذر از سخت ترین مرحله هستی

کمتر کسی میتونه از این گذر سالم بگذره

اما اونائیکه تونستن بگذرن

همونائی هستن که خدا مراقبه شونه

همونائی که به خواست خدا احترام میگذارن

همونائی که ناسپاسی نمی کنن

من اطمینان دارم دعای پدر و مادر همراهته

چه اگر دعای آنها نبود

خدائی نبود که تورو دوست داشته باشه

خدائی نبود که

در سخت ترین شرائط دست تورو بگیره

تو شاید یکی از بهترین بندگان او هستی

هرچه هستی

از من

بسیار بهتری

باور کن...

آرزو

دلم برای کسی تنگ است

که همچو کودک معصومی

دلش برای دلم می سوخت

و مهربانی را

نثار من می کرد.

 

نمی دونم ای نوشته رو کجا دیدم

ولی وقتی خوندمش

فقط تو بودی که یادت افتادم

 

توی این دنیای بی معرفت

یه موقع می رسه

که فقط یکی میتونه آرومت کنه

و اون یکی

همونیه که توی آرزوهات بوده

آرزو ها هم

دنیای خودشونو دارن

دنیای آرزوی من

با آرزو های تو

خیلی فرق داره

فرقشم اینه که من بهش رسیده ام

اما تورو نمی دونم

ایشالا به همه آرزوهات برسی .

توصیه

گاهی عشق

آدمو می کشونه توی مسیری

که هیچوقت

از اونجا گذر نکرده بودی

یه دلشوره خاصی

وجودمونو فرا می گیره

همه اش می ترسیم یه چیزی رو از دست بدیم

همه اش نگرانیم که عشقمون رو بدزدن

دلواپس دلواپسی ها هستیم

و همین لحظه هاست که عشق رو

قشنگ تر می کنه...

ولی همین عشق قشنگ

شامل مرور زمان میشه

به ندرت میشه عشقی رو پیدا کرد که

تا انتها

عشق باشه...

میدونی چرا ؟

چون خواسته های بشر تمومی نداره.

تو اکنون در مرحله گذر ازدوره جوانی هستی

کودکی و نو جوانی رو پشت سر گذاشتی

دوره های میانسالی و سالخوردگی در راهند

چشم بهم بگذاری

از راه می رسند

هرچه اطلاع تو از این گذرگاه ها بیشتر باشد

خطرات کمتری تورو تهدید میکنه

اینکه  ما چه مقدار در تغییر این سرنوشت سهیم هستیم

به شرایط و نوع زندگیمون مربوط میشه.

در مورد تو،

آنچه از احساست قابل درک است

جبران خلا ً بسیار شدید عاطفیست

که ناشی از فقدان مهر یک قسمت مهم

به نام پدر در زندگی توست

مهمترین عامل برای ارائه شخصیت مطلوب از تو گرفته شده

نوشته ها و نوع احساسی که بیان میکنی ،

سادگی و صداقت تو در این ارتباط ،

همه نشاندهنده  این  خلا ً شدید عاطفیه .

بزرگترین خطری که تورو در شرایط جوانی

تهدید می کنه ، این نقیصه است.

متاسفانه در جامعه ما شرایط به گونه ایست

که خیلی ها از همین نقص برای رسیدن به

اهدافشون استفاده می کنن .

اگر تو بدانی ومغرور به دانستن دانسته های خود نباشی

کسی تورا نمی تواند بفریبد.

نزدیکترین فرد محرم به تو ، مادر است

با او مشورت کن

توصیه می کنم ... با او مشورت کن

و بگذار گذر از این رهگذر

برایت آسان باشد.

شاپرک

عاقبت یک لحظه هم

                  با دل مدارا می کنم

لحظه ها را با حضور عشق

                           زیبا می کنم

 

بال پروازم نماند اما کنار دست گل

می نشینم ،

         شا پرک هارا تماشا می کنم

 

در فلات سیب از زنبیل لبریز بهار

چند تکه عشق و زیبائی

                         تقاضا می کنم

 

کوچه را وا می نهم

            با های و هوی خستگیش

در میان دره

                جائی دنج پیدا می کنم

 

مثل حس عشق

                کم کم با  مدارای زیاد

خویشتن را اندک اندک

                    در دلی جا می کنم

 

در کویر دور

             می گیرم

                         سراغ رود را

رود را در می نوردم

                   رو به دریا می کنم

 

عشق را می آورم

                 در معبد رنگین کمان

قامت هفت آسمان را

                     پیش او تا می کنم

 

عشق !

       ای هر روز من

                چندیست تنها مانده ام

بی تو هر شب با سکوت خویش

                           نجوا می کنم

 

من چپم خالیست

                 اما راستی را بیدریغ

مشت خود را با دلی پر

                     پیش تو وا میکنم

 

می روم یک روز

                 بی تردید

                       خاطر جمع باش

گرچه بعضی وقت ها

                  امروزو فردا می کنم

                                                         ( سهیل – محمودی)

تمنای محال

 

وقتی به این قسمت شعر دو منظومه رسیدم ، احساس کردم صدای توست.

شاید هم انعکاس صدای تو بود که این نجوا را دلنشین تر می کرد.

و...

سعید در حالی که مبهوت تو بود

اونو گوش می کرد.

 

 

 

گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت

 

یادگاران تو اند.

 

رفته ای اینک و هر سبزه ی سبز ،

 

در تمام در ودشت

 

سوگواران تو اند.

 

 در دلم آرزوی آمدنت می میرد

 

رفته ای اینک ، اما آیا

 

باز می گردی؟

 

چه تمنای محال ،

 

خنده ام می گیرد!

گفتگو

خیلی این شعر روی من اثر کرده

همین شعر بلندو بالای حمید مصدق رو میگم

اونو به تیکه های کوچیک تقسیمش کردم

هر بند اون یه خاطره است

و چه احساس زیبائی داشته

شاید باور نکنی ولی

این شعر، گفتگوی سعید با توست .

احساس می کردم

روبروی هم نشستین

و او اینارو برای تو میگه

این احساس

زمانی قوت گرفت که شعر تورو خوندم

 

اونکه به من قدرت زندگی میده ، تو هستی

خوب می دونم اون بالا ها ، پیش خدا نشستی...

 

تصمیم گرفتم هر آیتم اونو یه پست کنم

میخوام تمومشو به عنوان صحبت های سعید با تو

 در جواب شعر تو

بگذارم اینجا

تا نجوای بهترین پدرو فرزند را توی رویایم حس کنم

دیروز و امروز

دوتا از اونا رو ثبت کردم

امروز این قسمتشو بخون

 

***

 

در شبان غم تنهایی خویش ،

عابد چشم سخنگوی توام .

من در این تاریکی ،

من در این تیره شبِ جانفرسا ،

زائر ظلمت گیسوی توام .

گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من ،

گیسوان تو شب بی پایان .

جنگل عطر آلود .

شکن ِ گیسوی تو ،

موج دریای خیال .

کاش با زورق اندیشه شبی ،

از شطِ گیسوی مواج تو ، من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم .

کاش بر این شطِ مواج سیاه ،

همه عمر سفر می کردم .

من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور ،

گیسوان تو در اندیشه من ،

گرم رقصی موزون .

کاشکی پنجه من ،

در شب گیسوی تو راهی می جست .

چشم من ، چشمه زاینده اشک ،

گونه ام بستر رود .

کاشکی همچو حبابی بر آب ،

در نگاه تو تهی می شدم از بود و نبود .