اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

تو گل سرخ منی

تو گل سرخ منی

تو گل یاس منی

تو چنان شبنم پاک سحری ،

 نه ،

 از آن پاکتری .

تو بهاری؟

 نه ،

 بهاران از توست .

از تو می گیرد وام ،

هر بهار اینهمه زیبایی را .

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو !

ح-م

غبار غم

سینه ام آینه ایست ،

 

با غباری از غم .

 

 تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار.  

ح-م

 

ماهی همیشه تشنه ام

ماهی همیشه تشنه ام

در زلال لطف بیکران تو

می برد مرا به هر کجا که میل اوست

موج دیدگان مهربان تو

زیر بال مرغکان خنده ها ت

زیر آفتاب داغ بوسه هات

ای زلال پاک

جرعه جرعه  می کشم ترا به کام خویش

تا که پر شود تمام جان من ز جان تو

ای همیشه خوب

ای همیشه آشنا

هر طرف که می کنم نگاه

تا همه کرانه های دور

عطر و خنده و ترانه می کند شنا

در میان بازوان تو

ماهی همیشه تشنه ام

ای زلال تابناک

یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی

ماهی تو جان سپرده روی خاک

 

                                              فریدون مشیری

 

 

اشگ شوق

دلم می خواد امشب برات یه نامه بنویسم

الانه ساعت 1 نیمه شبه

نمیدونم چه قدر طول می کشه تا حرفمو برات بنویسم

معمولا وقتی میتونم بنویسم که احساس نوشتن دارم

دلم که گرفته باشه

راحت تر حرف می زنم

امشب میهمان بودیم

یه مهمونیه 40 نفره

من که همیشه نقل هر مجلسی بودم

امشب ساکت و خاموش

مثه مجسمه ابولهول

یه کناری توی خودم غرق شده بودم

تقریبا همه فهمیده بودن

که پدر ، پدر همیشگی نیست.

میهمانی تمام شد و به خانه برگشتم

وقتی پیام تورو خوندم

براستی گریستم

و این اشگ

شاید زیبا ترین اشگ پدر بود

پدر ها

نمی تونن جلوی بجه هاشون گریه کنن

یواشکی  اشگ می ریزن

اما اشگ من

اشگ شوق بود

و حرف تو

مرهمی روی زخم دلم

بچه ها وقتی با پدر یا مادر

صادق باشن ، دوست باشن

عشق رو توی دل اونا زنده میکنن

و همین عشقه که موجب استجابت دعای اونا میشه

دعای پدر و مادر در حق اولاد

خدا هم این عشق رو خیلی دوس داره

نه...نگران نباش

عشق توروهم دوس داره

شاید خیلی بیشتر

من خیلی خوب می دونم که اساس خلقت

بر مبنای عشق بوده

و عشقه که تداوم زندگی رو ممکن میسازه

اما فکر میکنم

خدا دوس نداره بندگانش رو

در اسارت عشق ببینه

وقتی

قلمت ،فکرت،اندیشه ات

می تونه عشقو به اسارت خودش در بیآره

چه لزومی داره اسیر اون بشی

نمیگم به حرف های من اعتماد کن

نمیگم آنچه می گویم درسته

نمیگم من بهتر از تو میدونم

و نمیگم به حرف ام عمل کن

فقط میگم بیشتر مطالعه کن

حیف است بسوزی

زندگی برایت مسئولیت هائی بوجود میآره که

قادر نخواهی بود به سادگی امروزت

روزگار بگذرانی

امروز بیندیش

فردا آسوده باش

زندگی مال توست

اگر بخواهی...

نامه

به طور عام هیچ تفاوتی در خلقت انسانها وجود ندارد

تنها قدرت عقل و درک ماست که مارا متمایز می سازد.

شرایط رشد و بالندگی در دوران زندگی هر فرد تاثیر

بسزائی در روند تکامل او دارد.

عشق پدیده ایست الهی که خداوندگار خالق در وجودمان

ودیعه نهاده .

آنهائی که توانستند از این پدیده به کمال مطلوب برسند

تنها کسانی بودند که در شرایط مطلوب رشد قرار گرفتند

اما متاسفانه جوامع بشری الزاما تابع فرهنگ آن جامعه

بوده وهر یک به دیده خاصی به این پدیده می نگرند.

اینکه میگوئی:

دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد ، باشد

یعنی فنای در علاقه ، دوستی و عشق

سئوال:

آیا خداوند برای پدیده عشق چنین ارزشی قائل است؟

اگر چنین باشد

باید درب تمام دادگاههای خانواده را گل گرفت.

باید روزانه شاهد هلاکت هزار عاشق دلخسته بود

که تاوان پس می دهند.

زندگی اگر تابع قاعده و قانون نباشد زندگی نیست.

استفاده صحیح و منطقی از هر پدیده الهی عین عبادت

است.

دنیا مال توست

عشق مال توست

زندگی مال توست

مرگ هم مال توست اما مرگ با عزت و افتخار

چرا خود را اسیر توهمات میکنی؟

دوست داشته باش

عشق بورز

نگذار زندگی برای خودت و کسانی که با تو مرتبط

هستند تلخ شود.

ما به سوی کمال رهسپاریم نه زوال

همه به نوعی عشق را تجربه می کنند و خاطرات

آن را چه شیرین و چه تلخ در دفتر ذهنیت خود

ثبت و گاه مرور می نمایند.

بگذار این عشق شیرین باشد اما خود را اسیرش نکن.

همواره بیندیش چه می کنی

از خودت سئوال کن

پی آمدها را بسنج

تو دیگر بچه نیستی که بازیچه بخواهی

تو در شرف تکاملی

اجازه نده ناقص بمانی

و...

پدر را حلال کن

شاید تورا آزرده باشد

اما دوست توست...

قانون طبیعت

همیشه احساس تو

دلمو لرزونده !

نمی دونم چرا !

نمی دونم باید چیکار کنم !

چرا این قدر نسل ها از هم دورند؟

چرا این همه فاصله فکری وجود داره ؟

چرا بچه ها حرف گوش نمی کنن ؟

چرا بزرگترا فکر می کنن اونا بحق اند ؟

دیگه از این چرا ها هم حالم بهم می خوره !

ما مجبوریم تابع قانون طبیعت باشیم

درسته که کمی کامل شدیم

اما هرچه کاملتر میشیم

انگار بر میگردیم سر جای اولمون

شاید مسبب آن قانون طبیعت باشه

شایدم خود ما !!

ما میدانیم که برای کامل شدن

باید بحران های متفاوتی را تجربه کنیم

اما همیشه تجربه دیگران برای ما

تئوریک بوده

و قابل لمس نیست

باید خود، زندگی را تجربه کنیم

این قانون طبیعت است

چه بخواهی

چه نخواهی

تا زخمی نشویم

درد را حس نخواهیم کرد

هرچند

درد را برایمان معنا کنند...

 

کودکی

بهم گفته بودن

کلاغا صبح زود میرن مدرسه

و عصر، هنگام غروب بر میگردن .

منم صبح  سحر فقط صدای رفتن اونارو می شنیدم

ولی عصر ها

یه قالیچه کوچیک می انداختم روی پشت بام

و انتظار می کشیدم تا اونا بر گردن .

کنار خانه ما یه بیمارستان قدیمی بود

چند تا درخت بزرگ چنارهم داشت

این درخت ها

محل آشیانه کلاغ ها بود

غروب که می شد

منو فقط روی پشت بام می شد پیدا کرد

هنوزم دلم پر می کشه برای اون غروبا

اون کلاغا...

دنیای کودکی بس زیباست

و هیچوقت از یاد آدم نمیره

پشت بام ما وصل بود به پشت بام همسایه

بین این دو پشت بام

جائی بود که از سه طرف محصور شده بود

و همه اندازه اون یک متر مربع بیشتر نبود

قالیچه من همیشه اینجا پهن بود

درسمو اینجا می خوندم

قصه هامو اینجا مرور می کردم

کلاغامو اینجا نیگاه می کردم

یک خانه با فضای یک متر مکعب

اون آخریا چن تا تخته گیر آورده بودم

و براش سقف هم درست کردم

اینجا تا سالهای کودکی

خانه من بود

دلم می خواست یه سری به این خانه بزنم

و رفتم تا ببینمش

کوچه هائی که من آنجا بزرگ شده بودم

همه تنگ و تاریک به نظر می رسید

اما هنوز

ترکیب و قواره محل خاطرات کودکیم

پا بر جا بود

خانه قدیمی ما

به ساختمانی که هیچ شباهتی به مامن ما نداشت

تغییر داده شده بود

از درختان کاج خبری نبود

صدای کلاغ ها شنیده نمی شد

اثری از خانه دوران کودکیم ندیدم

حتی زمان

به این تکه جا هم رحم نکرده بود

دلم گرفت و برگشتم

اما هنوز هم

با آن غروب

و صدای کلاغ ها

مانوسم....