اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

همه چی یعنی تو

 

 

 

موندم که کی غیر از تو به پدر سر میزنه !!

کی ممکنه جای این نت نوشته های منو بدونه !

گاهی برای اینکه بدونم اومدی ، کنتور بازدید کننده هارو می بینم

این آخرین بار بیش از 40 مرتبه صفحات وبلاگ من کلیک شده

تعجب کرده بودم

مگه تو چقده وقت داری که حرفای پدر رو بخونی؟

خب معلومه

شاید کسی دیگه ائی هم این نوشته هارو بخونه

ولی اصلا دلم نمی خواد حرفامو غیر از تو کسی بدونه

تازه تو هم خیلی استثنائی هستی که به اینکار راضیم

بیشتر آدما برای من غریبه اند

کمتر کسی رو که مثه تو باشه دیدم

اغراق نمی کنم ، به خدا راست میگم...باور کن

راستش خدا نکنه به کسی عادت کنم

اما اگر چنین شد ، اونوقت مرحله دردناک زندگی پدر شروع میشه

اونوقت همه زندگی من میشه اون عادته

بعد فکر می کنم هیشکی دیگه تو دنیا مثه او نیست

کما اینکه حالا در مورد تو همینطوره

یه ترس بخصوصی همیشه باهامه

اونم اینه که تورو ازم بگیرن

خدا نکنه چنین روزی رو ببینم چون نمیدونم چی میشه

فقط اینو میدونم که

با توجه به شرایط روحی ام ممکنه غصه منو از پا بندازه

همین الانشم، همه اش خدا خدا میکنم که برم

واقعا اگه تو نبودی شاید خیلی وقت پیشا رفته بودم

وقتی دلخوشی نداشته باشی زندگی هم معنای خودشو از دست میده

خیلی ها به من ایراد میگیرن که چرا گوشه گیری می کنم

اما اونا نمیدونن که بهم چی گذشته

اونا از دل پدر خبر ندارن

اونا ظاهر منو می بینن

تو تنها کسی بودی که تا عمق دلم سفر کردی

تو تنها کسی هستی که بهت اعتماد کامل دارم

خدا هم شاهد این احساس مطهر هست

و من به خاطر لطفش و کرمش همیشه شاکرم

همینکه تو هستی ،

همینکه میفهمی ،

برای من یه دنیا ارزش داره

حرفای قشنگت با پدر سر شار از انرژیه

کلمات توست که حیاتی دوباره یافتم

بابا...

چقده تورو دوس دارم

چقده نگرانتم

مثه کسی می مونم که خدا تازه بهش فرزندی داده باشه

باورش برای خیلی ها مشگله

اما تو اینو فهمیدی و باور داری

برات گفتم که تو برای پدر " ام ابیها " شدی

راست گفتم

ارزش و حرمت تو برای من آنقدر مقدس شده که شایسته چنین واژه ای هستی

چهره تو ، برای من چهره متعارفی نیست

صورتیست که فقط در خیال می گنجه

من این صورت را همیشه نقاشی می کنم

اگر عمری باشد روزی این نقش بتو خواهد رسید

آنوقت به دنیای پدر پی می بری

و چهره پدر رو توی چهره بچه هات جستجو می کنی

همه ماجرا همینه...

یک لحظه فکر...

دوس ندارم از چیزی برات بگم که بیشتر از همه خودمو می رنجونه...

اونم حرف های بچگانه ای که یک زن مثلا با تجربه مطرح کرد

همون خانمی که مدیر مسئول جائیست که من برایگان براشون فعالیت می کنم.

دعوای بچگانه ایکه منو بفکر فرو برد و از او پرسیدم چرا؟!

با وساطت مرد بزرگی که در جامعه ما سرشناس هست و دارای اعتبار

جلسه ای سه نفره تشکیل شد .

آنجا از آن خانم پرسیدم چرا؟

باور نمی کردم حرفهایش و توقعاتش ابلهانه باشد

اما متاسفانه چنین بود

با گفته هایش غریبه بودم

نمی فهمیدم چه می گوید و اصولا ناراحتی اواز چه کسی هست !!

به هر جهت بعد از این مدت طولانی بخاطر آن مرد بزرگ کوتاه آمدم

و چیزی نگفتم اما هنوز دلم چرکین است

برای پدر انتخابی تو ، معنویات اهمیت بسزائی دارد

شاید این شناخت را تو از پدر داشته باشی اما دیگران آنقدر در مادیات غرق

اند که واژه معنویات در فکرشان محو است

چگونه می شود بی حقیقت و صرف واقعیت زندگی کرد؟

به نظر من حقیقت همان معنویاتست و واقیعت چیزی جز آنچه میبینیم نیست

حس کردن و احساس ریشه در معنویات دارد وعجیب است که

همه دارای احساسند اما به مادیات توجه بیشتری دارند!

وقتی گرفتاریهای روزمره آدمیان را می بینم بیشتر به این نکته واقف می شوم

شاید هم من اشتباه می کنم و دنیا ،همآن دنیای آنانست

اما من دنیای خودم را بیشتر دوست دارم

و در دنیای آنان غریبه هستم

این تفاوت پدریست که انتخاب کرده ای !

پدری که بدون دیدار با تو ،فرزندش شدی و با عشق یک پدر به تو می اندیشد

گاهی فکر می کنم

شاید خواب می بینم اما نه...

واقعیتیست که به حقیقت پیوسته

دنیای من پر است از حقایقی که دیگران باور ندارند

و من ...

بی اعتنا ...

همچنان در دنیای خود غرقم

هرچه باداباد

وقتی تورا دارم ، چه کم دارم؟

وقتی تو هستی، چه کس نیست؟

مگر پدر چه می خواهد؟

من با وجود تو خدارا بیشتر شناختم

و تو مرا تا عمق مهر خدائی خود فرو بردی

حال بگو چه کنم؟

برای تو چه باید کرد

پدری که چشمش همیشه نگران و منتظر بوده است چه باید بکند؟

بابا...

به من بگو

که خواب نمی بینم...