اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

عکس...

کمال اومده بود پیشم

آخه براشون عسل گرفته بودم

قرار بود بیآد ببره

اتفاقا همآنروز هم تولد یکی از همکارای خوبم بود

چار پنج نفری یه تولد قشنگ هم براش گرفتیم

چنتا عکس یادگاری چاشنی جشن ما بود

موقعیکه من داشتم با عکسا ور میرفتم ، کمال دس کرد جیبش

سه تا عکس بهم نشون داد.

عکس اول دخترش بود

اونی که من خیلی دوسش دارما

دومی نوه اش بود که پسر همین دخترشه

الانه آمریکاس و داره درس می خونه

سومی هم نوه اش بود که دختر همین دخترشه

اونم با مادر و پدرش توی اروپا زندگی می کنن

از بس این بچه رو دوس دارم زودی عکسارو اسکن کردم

اما یادم رفت اونارو پس بدم.

اینا عزیز ترین کسان کمالند که مثه هر بابای دیگه ائی

عکس بچه شو میذاره رو قلبش و همیشه باهاشه

بطور اتفاقی امشب کیف بغلیمو باز کردم

این سه تا عکس افتاد بیرون

آخ که نمیدونی چقده خوشحال شدم

و خدارو شکر کردم.

شاید بپرسی چرا؟

خب برات میگم خب !

وقتی کسی برات عزیزه

حاضر نیستی کوچکترین ناراحتی رو درو ببینی

حتی یه ضربه کوچیک که به عکس عزیزت بزنن !

اگه این عکسا تو جیب کمال میبود

این بچه ها هم شاهد ضربه حاصل از تصادف کمال می شدند

یادته که

جریان تصادف مسیر مشهد تهرانو

امشب که این عکسارو دیدم از ذوقم بال درآوردم

اونا روی قلب من امانت بودن

الانه دخترش اینجاس

چون به محض اطلاع از وقوع تصادف ، خودشو رسوند

داره مادر و پدرشو پرستاری می کنه

من هنوز نتونستم ببینمش

اما دلم بال بال میزنه بهش بگم:

دائی خوش به حالت

خدا تورو خیلی دوس داره

حتی خدا هم حاضر نشد به یه تیکه کاغذ که روش عکس تو بود

ضربه ای وارد شه.

این خاصیت عزیز بودن آدماس

ایشالا همه مردم دنیا

هم دیگرو عاشقونه دوس داشته باشن

البته از دائی تو خیالم جمه

و همیشه دعاش می کنم

خودم هستم که نیاز به دعا دارم

و تو دعام کن

دعاهای تو لطیف تره...

لیلی...

تو منو تنها رها کردی و رفتی

و نگفتی

اونیکه لحظه به لحظه

پشت این پنجره

بیتاب قراره

در چه حاله؟

 

تو شدی لیلی قصه

قصه ای که ناتموم موند

من شدم مجنون شبگرد

توی دلهای پر از درد

 

وقتی فهمیدم میآئی

کوله بارمو بغل کردم و رفتم

تا نباشم

و نبینم این جدائی

 

اما از شانس بدم

صداتو حس کردم و

یکباره همه خاطره ها

دوباره شد برام تداعی

 

گرچه یکسالی گذشته

و قراره بیقراری هامو در

دفتر خاطرات پر غصه نوشتم

ولی لحظه های انتظارمو

برای هیشکی ننوشتم

 

نمی خوام ببینمت

تموم اشتیاق من

پر زده رفته

تنها یک خاطره ی تلخه

بجا مونده هنوز اینجا نشسته

 

از همون روزیکه رفتی

پر کشیدی از خیالم

تنها یک چهره برام مونده

اونم سایه قصه هامه

در بحر کلامم

 

قصه لیلی و مجنون

قصه نیس

یه حرف نابه

حرفی از حروف مرسوم

ولی از جنس شبابه

 

شایدم مجنون بیچاره

گرفتار توهم شده خیلی

نمیدونم میدونی چرا

دل و کاسه شو میزنه زمین

 می شکنه لیلی؟

 

تو مثه لیلی میمونی

پشت اون پنجره با غرور نشسته

و من اینجا مثه مجنون

توی عالمی که دور از

من و ما

بوده

به انتظار نشسته

 

لیلی من ، تو نبودی

تو شبیه لیلی و یه قصه بودی

لیلی من توی قلبمه

نه اون قلبی که

تو دلت بهش جا داده بودی

 

تورو با تموم خاطرات و

حسرتی که داشتم

توی لحظه های غربتم

پیش بقیه ، جا گذاشتم

 

قصه لیلی و مجنون

قصه نیس یه حرف نابه

حرفی از جنس بلوره

کسی اونو نمیدونه...

زائر حرم...

خبر وحشتناک بود

پژو شماره..... با چهار سر نشین در یک حادثه رانندگی

در جاده مشهد تهران  با یک تریلی برخورد کرده  و مصدومین به

بیمارستان شاهرود منتقل شدند.

اینها زائران حرم آقا امام رضا (ع) بودند که در برگشت از مشهد

دچار این حادثه شده اند.

روز پنجشنبه که تولد امام رضا (ع) بود از داخل حرم بهم زنگ زد...

احساس کردم آنجا هستم

دلم رفت بسوی بارگاهش

آخ... که چه جانانه با امامم رازو نیاز کردم

میدونی او کی بود؟

او همان خانمی بود که تورو در حرم امام حسین(ع) فریاد می کشید و تو

آنجا نبودی.

یادته شب عید قرار بود بعد از مشهد به زیارت کربلا بری؟

اما قسمتت نشد.

ولی همان زمان خواهرم عازم کربلا بود

به او سفارش کرده بودم در حرم تورو صدا کنه

و اینکارو کرده بود اما تو آنجا نبودی....

حالا این خواهر نازنین به همراه خواهر دیگرم همراه شوهرانشان

در برگشت از مشهد دچار حادثه شده اند

نمیدانم به معجزه اعتقاد داری یانه

اما به صورت معجزه وار از مرگ حتمی نجات پیدا کردند

هنوز از جزئیات حادثه خبر ندارم

اما آنچه امروز بر من گذشت جز عنایت امام معصوم چیز دیگری

نمی توانست باشد

چند دقیقه پیش با هر چهار نفر مصدوم تلفنی حرف زدم

دست و بالشون شکسته

پزشکان بیمارستان....در حال ترمیم صدمات وارده هستند

احتمالا فردا به تهران منتقل میشن

و این حادثه نیز حکمتی دارد که جز خدا کسی نمیداند

نگران نشو

اینها زائر حرمند

و دست عنایت حق بالای سرشان است

باید خدا را شناخت

باید خدا را شاکر بود

هرچند حادثه تلخ باشد...

آذر

بعد از مدتها

نامه ات رسید و خواندم

نمی دانستی انتظار سخت است ؟!

میدانستی !

اما اگر او... هم بود

شاید از فراغ تو

درپشت این پنجره یخ می زد

اطلاع نداشتم که آذر بی وفاست

عشق تورا می گیرد

اما وفا به عهد است

و آذر یاد آور خاطره هاست

هرچند اندک

چهارمین روز ماه آخر پائیز

روز گرامیداشت مردیست که

تورا به یادگار گذاشت

باید ثابت کنی که هدیه گرانبهائی هستی

اطمینان دارم

فرزند او همآنست که می خواست

تو تعهد سنگینی بر دوش داری

رسالت پدر را تو تمام کن

و هرگزبرایش اشگ نریز...