اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

خیال...

 

 

نمیدونم این تصویر کیه؟

شاید تصویر همون خوابی باشه که برات گفتم

نیمه های شب بود ،

بغض عجیبی داشتم

فکرم پیش تو بود و فاصله هارو حس نمی کردم

بعدا فهمیدم که همون موقع تو هم بغض داشتی

اینو از دفتر نوشته هات حس کردم

هیشکی مثه من چهره کودکی تورو به یاد نداره

آخه دوساله که شب و روز باهامه

هرروز ، هر ساعت ، هر لحظه اونو میبینم

خب عادت شده دیگه

هنوزم فکر می کنم همونطوری موندی

توی عالم تجسم ، گذشت زمان رو توی چهره ات نقش کردم

می خواسم ببینم چقدر بزرگ شده ای

این تصویر نقش شد

وقتی نگاهش می کردم کلام به کلام حرف های تو، از درون این چهره و

از فضائی که شاید در انتهای کهکشان بود به من می رسید

فاصله بعیدیست اما

قدرت تخیل فاصله نمی شناسه

به سادگییه یک حس نجیب ، همه احساس تورو در وجودم درک می کردم

باید آروم می شدم

باید خیالم از تو راحت می شد

برات دعا کردم و آروم شدم

برات دعا کردم تا راحت شدم

بابا...دلم برات تنگ شده

از دیشب تا حالا صد مرتبه به این عکس نگاه کردم

این عکس با من حرف می زنه

هرچی رو که می نویسی بهم میگه

نمیدونسم اینقدر بزرگ شده ای

کاش از خواب پا می شدی

کاش چشماتو باز میکردی

کاش لبخندت عمیقتر بود

دستم قدرتی بیش از این نداشت و الا تصویری زیباتر از این خلق می شد.

...

بابا جون من خوبم ولی نمیدونی اینجا چه خبره !!!

البته من از طریق اخبار خارجی از اصفهان اطلاع دارم

هر وقت اسم اصفهان رو توی تیتر های خبری می بینم دلم هورری میریزه

مثه اینکه یه تیکه از بدنمو ازم جدا کرده باشن دلم شور میفته

یه صحنه هائی جلوی نظرم میآد که خیلی ناراحت می شم

دیشب یه خواب عجیبی دیدم

نامه هائی بود که از زندانها بین مردم پخش می شد

این نامه هارو زندانی ها برای مردم خیر نوشته بودن

یکی از اون نامه هارو دادن به من

میدونی از کی بود؟

یک دختر 18 ساله

از من درخواست کمک کرده بود

توی خواب گفتم حتما میرم و بهش کمک می کنم

و دیگه چیزی یادم نیس

از صب تا حالا همه اش توی فکرم که توی زندون ها چی میگذره

چه کسانی زیر شکنجه فریاد می زنن

شیما...به خدا قلبم درد گرفته

من واقعا طاقتمو از دست داده ام

نمیدونم چه باید بکنم

30 سال اسیر کسائی شدیم که پشت اونا نماز می خوندیم

میدونی چه لطمه ای به دین ما زدند؟

امروز با دل گرفته نفرین شون کردم

من ندیده بودم که زن مسلمون رو در جامعه اسلامی بزنن

اما امروز و دیروز و روزهای گذشته دیدم

و خداوند انتقام خواهد گرفت

بابا...مواظب خودت و مادر باش

من دلم برات خیلی تنگه اما موبایلم نمیتونه تورو بگیره

امروز میدان انقلاب تا آزادی را با حمله مغول روبرو بودیم

اما نه...آنها مغول نبودند

نمیدونم چی بودن هرچه بودن انسان نبودند

و این در دنیای اسلام باور نکردنیه

بخدا می سپارمت...

...

بااینکه اصلا حالم مساعد نیس ولی دلشوره هام بخاطر تو باقیست

چی بگم...

امروز همه اش توی فکر بودم که با این وضعیت چگونه میتونی بدون

استرس آزمونت رو بگذرونی

از بس آیت الکرسی خوندم برات دیگه شکل کرسی شدم

میدونی این روزا شاهد دروغگوئی و ریاکاری کسانی هستم که پیشونی اونا

کبره بسته از بس سرشون روی مهر بوده و با خدا رازو نیاز کرده اند

برام مشگله که باور کنم یک مسلمان بتونه مسلمان دیگه ای رو بکشه

دقیقا 30 سال پیش هم چنین اتفاقی افتاد اما اون زمان ما با طاغوت روبرو

بودیم اما حالا با خودمون داریم مبارزه می کنیم

همه اشم بر سر قدرت و پوله و کسی به فکر مردم بیچاره نیس

من می ترسم عکس های این روزا رو به تو نشون بدم چون میدونم با احساسی که داری

دلت آزرده میشه اما فقط میگم کسانی که دستشون به این جنایت ها آلوده شده

انتقام سختی در پیش دارن و خداوند انتقام گیرنده است.

با اینکه در مقابل کشتار مردم بی دفاع و جوونای دانشجو نمیتونم از حالت های

معمول حرفی بزنم اما نمی تونم از تو هم بی خبر باشم

میسنجر ها کار نمی کنه

پیامک ها رو بسته اند

موبایل ها نیمه فعاله

هرچی هم امروز سعی کردم باهات حرف بزنم موبایلم خطا در اتصال می داد

دلمم شور می زد که خدایا چه کنم

به هر جهت امروز هم گذشت

امیدوارم در این آزمون موفق شده باشی و اگر هم خدای نا کرده نشی اصلا مهم نیس

تو هیچی کم نداری

در واقع پارسال تو قبول شده بودی اما دست اندرکارانی که امروز مردم بر علیه آنها

معترض هستند حق تورو پایمال کردن و این ثابت می کنه که چقدر از حقوق شما

جوونا رو بخاطر منافع خودشون از بین بردند

امیدوارم به حق خون به ناحق ریخته بچه هائی که فقط رای شون رو می خواسن اما

ظالمین حاکم زندگیشونو گرفتن خدای رحمان رحیم حق و مطالبات همه شماهارو بهتون

برگردونه...

بابا جون مبادا یه موقع بخاطر آزمون ناراحت باشی

مسئله ما مهم تر از آزمونه

شاکر باش و به خدا توکل کن

تو خواهی نخواهی انسان موفقی خواهی بود

فالله خیرا حافظا و هو ارحم الراحمین

ناباورانه مایوسم

برام سخته که از حال و روزم در این شرایط کنونی مملکت برات بنویسم!

برام سخته که بنویسم پالس های منفی تو با من چه می کنه !

از نظر روحی بسیار متلاطمم

مسئله ایمان و اعتقادمه

احساس می کنم دینم مورد مضحکه واقع شده

من ریا و تذویر رو در چهره ای دیدم که تا کنون بهش اعتماد داشتم

از هر کسی متوقع بودم اما نه از او

او مظهر ایمان و اعتقادم بود

ولی مومن نباید ریاکار باشد

امروز وقتی فریاد جوانانی را می شنیدم که برای خالی کردن بغض هایشان

می گفتند مرگ بر خ...ای واقعا گریستم

دیشب وقتی جوانی را می دیدم که وسیله دو نفر لباس شخصی کتک می خورد

یاد شکنجه گران اسرائیلی افتادم و تاسف خوردم

امروزبرایم روزهای درگیری با رژیم شاه تداعی شد

شیشه های شکسته مغازه ها ، بانک ها ، کیوسک های تلفن ، ایستگاههای اتوبوس

به آتش کشیده شدن  لاستیک ها و محفظه های زباله همه و همه نشانگر همان

احساسی بود که 30 سال پیش درک کرده بودم

ضربت باطوم آن یگان ویژه بود که بر فرق آن دختر جوان نشست و باعث شد

بجای گریه خون از چشمش بریزد

و این اتفاق در شرایط اسلامی ما افتاد و خجالت کشیدم

کسی که بجای ولی فقیه می نشیند چه جوابی دارد؟

مگر این بچه چه می خواست؟

تنها می گفت رای من را پس بدهید...همین !

من مطمئنم که خداوند انتقام این بچه های کتک خورده را خواهد گرفت

در چنین شرایطی نمی توانم چیزی برایت بنویسم

دلم خونست ، تو آنرا نیآزار

دلشوره هایم برای تو کافیست ، زیادترش نکن

تو نمیدانی به من چه می گذرد

بگذار در سکوت باشم

میدانم از پدر مسکوت خاطره خوبی نداری اما در این شرایط بمن فرصت بده،

فرصت بده ببینم که هستم،

چه می کنم ، روزگارم چه خواهد شد

دیدن صحنه هائی که برایت گفتم قلبم را آزرده کرده است

هر لحظه  تجسم می کنم که اگر خدای ناکرده این ضربه های ناآگاهانه

بر سر تو فرود آید چه کنم

کاش محبت تو اینگونه اسیرم نکرده بود

کاش اینگونه وابسته تو نبودم

بابا...

کار از کار گذشته ، مراعات پدرو بکن

نمی خواهم برایم بی تفاوت جلوه کنی

حداقل حس مهری که نسبت به تو دارم رو ازم نگیر

بگذار کمی دلخوش باشم

چیزی باقی نمانده

منهم مانند سعید خواهم رفت

بگذار آسوده تر سفر کنم

همین...

چرا...؟

نمیدونم چی شده !!

به منم که هیچی نمیگی...

همینطور مات و مبهوت موندم

گاهی فکر می کنم بخاطر آزمونت و تصورات بعد از اونه که تو ناراحتی

گاهی هم فکرم حول شرایط پیش آمده در روزهای گذشته می گرده

هرچی باشه تورو عاقلتر از این حرف ها میدونم که وقتت رو بیهوده به

مسائلی معطوف کنی که چندی بعد با پوزخندت مواجهه...

وقتی بهت میگم همیشه دعا کن و بگو

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

خب فکر می کنم صادقانه باور می کنی و با خدا هم ارتباط برقرار میکنی

بنابراین دلیلی نمیبینم که احساست در جای دیگه ای  بگونه ای که

متوقع نیستم نوشته بشه و حرفای پدر هم هیچ تاثیری نداشته باشه

دیروز که اون متن رو در پست نوشته هات می خوندم ، جا خوردم !!!

صادقانه میگم که دوست ندارم از تو نا امید بشم

اما گاهی هم دست خودم نیست و تحت تاثیر نوشته های تو که حاکی از

احساس درونیه توئه واقعا نا امید می شم

خب دوست دارم به مسائل بالاتری فکر کنی

دوس دارم معلم جامعه خودت بشی

دوس دارم الگوی دیگران باشی

این ها خیلی برای من مهمه

اما سکون تو و تمرکزت روی مسئله ای که هیچ نفعی برات نداره منو زجر میده

خب من به عنوان یک پدر نمی خوام باور کنم  که تو با دیگران

هیچ تفاوتی نداری

در طول ارتباطم با تو ارزشهای زیادی رو که مطمئنا ذاتی هست در تو دیده ام

و اگر میبینی پایبند و وابسته تو شدم بیشتر بخاطر همون ارزشهاست

اگرخدای ناکرده بخواد به این ارزشها خدشه ای وارد بشه نمیدونم چه باید بکنم.

بنابراین روی نکته شخصیتی تو تاکید زیادی دارم و امیدوارم هرچه زودتر

بتوانی خود گمشده ات را بیآبی...

اینکه تا پایان آزمون ممکنه اینجا نیآئی از نظر من خوبه و تمرکزت در این هفته

بر روی مبانی اهدافت چیزیست که منهم با اون موافقم

بنابراین سعی می کنم تا پایان کار آزمون هیچ ارتباطی نداشته باشم

و تنها به دعا بسنده می کنم تا شاید فرجی بشود

مواظب سلامتیت باش

و کماکان توصیه می کنم بخدا توکل کنی

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

شنبلیله

وای ...خداجونم... چقده برام حرف زدی !!

خیلی وقت بود که حرفات جمع شده بود و یه جائی گیر کرده بود

البته من خودم اونجارو می شناسم و بیشتر دوس دارم تو آزاد باشی

نه در قیدو بند...

درسته که وقتی ازت بی خبر باشم نگران می شم اما الحمدلله

یه راه باریک ارتباطی دیگه ای برام فراهم کردی که گاهی به اون

 متوسل می شم.

اینکه میبینی مثلا یک شب در میون برات می نویسم بیشتر بخاطر خودته

چون نمی خوام حواست بجز هدفت به چیز دیگه ای معطوف بشه

و الا حرفای پدر با تو که تمومی نداره

مخصوصا اینکه باید سعی کنم تا جائی که ممکنه  نبود سعید رو حالا به همین

شکل موجود جبران کنم

گرچه هیچ احدی مانند او برای تو نخواهد بود اما

من بیچاره هم گاهی زیادی خوش باورم و به این احساس دلخوشم که

بتونم شادی رو به حس و حال تو تزریق کنم

پدر در مقابل احساس تو بسیار ضعیفه و از خیلی چیزا گذشته  و تا

جائی که امکان داشته برات وقت صرف کرده

فکر نکنی کارای من از روی دلسوزی باشه ! نه...

چون همیشه فکر می کنم خداوند به خاطر شرایط یکسان ما ،

از دو نقطه متفاوت ، من رو به تو و تورو به من رسونده

هر چند این دنیا مجازیست اما برای من حقیقت محض هست

من از دلشوره هایم برای تو چنین احساسی را درک می کنم

نوشته های این دو سال و اندی گواه این مطلب هست و نیازی به توضیح نداره

برای من ثابت شده که تو وفادار ترین فرزند برای پدر بوده ای

قصه ما از نادرترین افسانه های موجوده و یا لااقل من اینگونه فکر می کنم.

من تورو از چشمم بخودم نزدیکتر می بینم و همین احساس رو از

طرف تو بخودم کاملا درک می کنم

بگذریم....

تو با آرامش به هدفت فکر کن وبه هیچ موضوع دیگری نیندیش

و یادت نره که همیشه به خداوند توکل کنی

امروز دوستی آمده بود و دعائی به من هدیه کرد

معنای دعا بسیار به دلم نشست

آنرا برای تو هم می نویسم تا مثل خودم و در تمام لحظه ها بخوانی

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

خداوندا از تو می خواهم که به آنچه مورد علاقه و رضای توست موفقم گردانی

بابا...

منتظری بقیه شم بگم

کور خوندی... نمیگم

خب برای اینکه لوس می شی خب

بچه که نیسی ، بزرگ شدی !

ولی برای اینکه دلت نشکنه فقط میگم بابا جوووووووووووووووووونم

حواست به درسات باشه ها

نبینم شیطونی کنی

بگو چشم...

قربون اون چش گفتنت بشم شنبلیله جون.

ماه من...

من امروز نذرمو ادا کردم

اصلنم حوصله گرو کشی نداشتم

تازه به خدا هم گفتم من که بنده توام تحمل شرط و شروط ندارم

اما شما که خدا باشین حتما خیلی بهترین و من نمی تونم خودمو با

شما مقایسه کنم

تعجب در اینه که همه به خدا میگن تو ولی من بهش میگم شما !

عقلمم نمیرسه که خدا رو جمع نمی بندن

خب چیکار کنم دلم می خواد محترمانه باهاش حرف بزنم

آخه بذار یه بارم شده بفهمه که ما با تربیتیم

استغفراله...

می ترسم بگی پدر کافر شده

اما نه بخدا

خیلی ام اعتقاد و ایمانم محکم تر شده

نمیگم که چرا نتونسم تحمل کنم تا تو قبول بشی و بعدش نذرمو ادا کنم

یک لحظه هائی توی زندگی پیش میآد که اگه بگذره و ما غفلت کنیم بعدش

دیگه فایده نداره

من تونسم اون لحظه رو امروز احساس کنم

برای همینه که اصلنم دلم شور قبولیه تورو نمیزنه

خب اگه قبول بشی خیلی خوشحال می شم ولی اگه خدای نکرده قسمت نباشه

موفق بشی زیادم ناراحت نمی شم

خب میگم خدا نخواسه حالا چه حکمتی پشتشه نمیدونم

از خدا می خوام که تو همیشه آرامش داشته باشی

این خیلی بهتر از اون آزموناست

وقتی آروم باشی توی همه آزمونا موفق میشی

مهمتر از اون اینه که معنای آزمون رو درک کنی و بفهمی چرا مورد آزمایش

قرار میگیری

خب ...الانه خیلی خسته ام

نمی تونم زیاد ور بزنم

فقط یه کم دلم شور سرما خوردگیتو میزنه

ایشالا تا این کلمات به تو برسه خوبه خوب شده باشی

یادت نره ها

مواظب خودت باش

جلو پاتم نیگا کن

چه میدونم خب...می ترسم بخوری زمین دیگه...