اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

چرا...؟

نمیدونم چی شده !!

به منم که هیچی نمیگی...

همینطور مات و مبهوت موندم

گاهی فکر می کنم بخاطر آزمونت و تصورات بعد از اونه که تو ناراحتی

گاهی هم فکرم حول شرایط پیش آمده در روزهای گذشته می گرده

هرچی باشه تورو عاقلتر از این حرف ها میدونم که وقتت رو بیهوده به

مسائلی معطوف کنی که چندی بعد با پوزخندت مواجهه...

وقتی بهت میگم همیشه دعا کن و بگو

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

خب فکر می کنم صادقانه باور می کنی و با خدا هم ارتباط برقرار میکنی

بنابراین دلیلی نمیبینم که احساست در جای دیگه ای  بگونه ای که

متوقع نیستم نوشته بشه و حرفای پدر هم هیچ تاثیری نداشته باشه

دیروز که اون متن رو در پست نوشته هات می خوندم ، جا خوردم !!!

صادقانه میگم که دوست ندارم از تو نا امید بشم

اما گاهی هم دست خودم نیست و تحت تاثیر نوشته های تو که حاکی از

احساس درونیه توئه واقعا نا امید می شم

خب دوست دارم به مسائل بالاتری فکر کنی

دوس دارم معلم جامعه خودت بشی

دوس دارم الگوی دیگران باشی

این ها خیلی برای من مهمه

اما سکون تو و تمرکزت روی مسئله ای که هیچ نفعی برات نداره منو زجر میده

خب من به عنوان یک پدر نمی خوام باور کنم  که تو با دیگران

هیچ تفاوتی نداری

در طول ارتباطم با تو ارزشهای زیادی رو که مطمئنا ذاتی هست در تو دیده ام

و اگر میبینی پایبند و وابسته تو شدم بیشتر بخاطر همون ارزشهاست

اگرخدای ناکرده بخواد به این ارزشها خدشه ای وارد بشه نمیدونم چه باید بکنم.

بنابراین روی نکته شخصیتی تو تاکید زیادی دارم و امیدوارم هرچه زودتر

بتوانی خود گمشده ات را بیآبی...

اینکه تا پایان آزمون ممکنه اینجا نیآئی از نظر من خوبه و تمرکزت در این هفته

بر روی مبانی اهدافت چیزیست که منهم با اون موافقم

بنابراین سعی می کنم تا پایان کار آزمون هیچ ارتباطی نداشته باشم

و تنها به دعا بسنده می کنم تا شاید فرجی بشود

مواظب سلامتیت باش

و کماکان توصیه می کنم بخدا توکل کنی

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

نظرات 1 + ارسال نظر
شیما یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:48 ب.ظ

سلام پدر
خوبید؟؟؟...من که خوب نیستم...اعصابم حسابی خرده...
از همه چی...هر چی داره توی کشور اتفاق می افته...
بعد کنار اینا تازه استرس درس و این روزای آخر هم هست...
بگذریم...
راستش این پستتون رو همون شب که نوشتید خوندم... چند بار هم شروع کردم به جواب دادن اما نشد...نتونستم...
چون جوابی که بشه داد ندارم... جز همون حرفهای قبل...
هر چند فکر میکنم شما نمیدونید دلیل اون پست چی بوده و اون رو اشتباها به کسی دیگه نسبت دادید...اما حقیقت اینه که تصمیم هم ندارم در مورد چرایی نوشتنش توجیهی کنم...
من ممنونم که دوست دارید بالا باشم و بزرگ...
اما لطفا من رو همینی که هستم ببینید...من رو همین زور که هستم بپذیرید... امیدوارم یه روز بتونم به اونجایی که میگید برسم..واقعا این امید رو دارم... اما برای بالا رفتن باید از خیلی چیزا رد شد...
راستش...لحن و کلمه های این پست خیلی آزارم داد...
واسم سخته این رو بگم...خیلی سخته... حتی تصمم گرفته بودم نگم و فقط از روش بگذرم... اما طاقت نیاوردم... شما برای من یه پدر هستید و باید از حرف و وضع دلم با خبر باشید...
...
ولادت حضرت زهرا رو هم تبریک میگم...
امیدوارم که خوب و سلامت باشید...
منم مشغول درسهام هستم و دارم سعی میکنم این ۳-۴ روز مروری به هر چیزی که خوندم داشته باشم...
نتیجه هم فقط دست خداست... دیگه به هیچی اصراری ندارم... هر چی شد شد...
بعد از این ۳ روز میام و می نویسم... فعلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد