اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

نقش خیال

هیچی نمیتونه منو اینقده خوشحال کنه وقتی

لبخند تورو توی نوشته هات حس می کنم.

نمی دونم چرا !

شاید تو تنها کسی هستی که بهت اعتماد دارم ،

شاید حس پدر گونه ام چنین اقتضا می کنه

و شاید شرایطی که در اون دست و پا می زنم

احساسی رو نسبت به تو در من بوجود میآره

که فکر می کنم تو نسبت به دیگران واقعی تری...

هر چند حقیقت چیز دیگریست و همیشه در هزار توی این دو

واژه سرگردون مانده ام...

تمام اوقات بیکاری ام را یا به مطالعه مشغولم و

یا نقاشی می کشم

از تو تجسمی دارم که به رویا بیشتر شبیه است تا واقعیت

نقش تو در ذهنم همآنست که به تصویر می کشم

و شاید تا کنون درک کرده باشی ، شاید هم نه !

که اگر جواب نه ! باشد ، راهی را که رفته ام هرز بوده

و این قصه میماند برای دلتنگی هایم...

تصویری می کشیدم ازانتظار

 

وقتی تمام شد تورا دیدم

با نگاهی عمیق

که صد ها بار فریاد می زد

پدر...!

و پدر در سکوت...

قلم برداشتم تا برایت بنویسم

حرفی نداشتم

گاه حرفهایم در سینه میماند

و راهی به بیرون ندارد

در تاریکی تصویر خیالم

تورا برسینه می فشارم و آرام زمزه می کنم

" تنها تورا دوست دارم"

و نمی فهمم که رویایم به کجا پر می کشد

به من بگو

آیا میدانی او کجاست ؟

مادر

هفته پیش یه مادر خوب و مومن رو از دست دادیم

او مادر یکی از همکارانم در اینجا بود

درست در ظهر عاشورا به خاک سپرده شد

خوش به حالش

تازه بعد از سی سال در جائی دفن شد

که قبلا شوهرش آنجا به خاک سپرده شده بود

باز هم خوش به حال این دو یار

که بعد از این همه سال دوری دوباره

همدیگر رو در آغوش گرفتند

اما اینبار با آن بار تفاوتی بس عظیم داشت

حالی داشتم و شعر گونه سرودم...

 

مادر هنوز زنده بود

                       در لحظه های بیم و امید

گاهی نگاه بر درو دیوار می نمود

                  آنگاه از فشار درد

                               بی حال می غنود

من در کنار مادرو مادر کنار من

              از پا فتاده مادر شیرین زبان من

شب ها در التهاب

        هر لحظه انتظار

                   شاید خدا دوباره

                         مادرمان را به ما دهد

اما نخواست ،

                      فرصت یک ناله هم نداد

نا گه به نیمه شب

                                  مادر ز پا فتاد

باور نمی کنم

          که مادرمان بی خدافظی

          ترک دیارو یارودل واین جهان کند

آیا شنیده اید

              که مادر،

                در نیمه های شب ،

                 فرزند عاشق خودرا رها کند ؟

افسوس ! مادر خوبم وداع کرد

چون مرغکی که بال گسسته

                     ترک منو، ما و دیار  کرد

سکوت...

اجازه ندارم چیزی بگم

بماند تا بعد...