اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

نقش خیال

هیچی نمیتونه منو اینقده خوشحال کنه وقتی

لبخند تورو توی نوشته هات حس می کنم.

نمی دونم چرا !

شاید تو تنها کسی هستی که بهت اعتماد دارم ،

شاید حس پدر گونه ام چنین اقتضا می کنه

و شاید شرایطی که در اون دست و پا می زنم

احساسی رو نسبت به تو در من بوجود میآره

که فکر می کنم تو نسبت به دیگران واقعی تری...

هر چند حقیقت چیز دیگریست و همیشه در هزار توی این دو

واژه سرگردون مانده ام...

تمام اوقات بیکاری ام را یا به مطالعه مشغولم و

یا نقاشی می کشم

از تو تجسمی دارم که به رویا بیشتر شبیه است تا واقعیت

نقش تو در ذهنم همآنست که به تصویر می کشم

و شاید تا کنون درک کرده باشی ، شاید هم نه !

که اگر جواب نه ! باشد ، راهی را که رفته ام هرز بوده

و این قصه میماند برای دلتنگی هایم...

تصویری می کشیدم ازانتظار

 

وقتی تمام شد تورا دیدم

با نگاهی عمیق

که صد ها بار فریاد می زد

پدر...!

و پدر در سکوت...

قلم برداشتم تا برایت بنویسم

حرفی نداشتم

گاه حرفهایم در سینه میماند

و راهی به بیرون ندارد

در تاریکی تصویر خیالم

تورا برسینه می فشارم و آرام زمزه می کنم

" تنها تورا دوست دارم"

و نمی فهمم که رویایم به کجا پر می کشد

به من بگو

آیا میدانی او کجاست ؟