اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

...

بابا جون من خوبم ولی نمیدونی اینجا چه خبره !!!

البته من از طریق اخبار خارجی از اصفهان اطلاع دارم

هر وقت اسم اصفهان رو توی تیتر های خبری می بینم دلم هورری میریزه

مثه اینکه یه تیکه از بدنمو ازم جدا کرده باشن دلم شور میفته

یه صحنه هائی جلوی نظرم میآد که خیلی ناراحت می شم

دیشب یه خواب عجیبی دیدم

نامه هائی بود که از زندانها بین مردم پخش می شد

این نامه هارو زندانی ها برای مردم خیر نوشته بودن

یکی از اون نامه هارو دادن به من

میدونی از کی بود؟

یک دختر 18 ساله

از من درخواست کمک کرده بود

توی خواب گفتم حتما میرم و بهش کمک می کنم

و دیگه چیزی یادم نیس

از صب تا حالا همه اش توی فکرم که توی زندون ها چی میگذره

چه کسانی زیر شکنجه فریاد می زنن

شیما...به خدا قلبم درد گرفته

من واقعا طاقتمو از دست داده ام

نمیدونم چه باید بکنم

30 سال اسیر کسائی شدیم که پشت اونا نماز می خوندیم

میدونی چه لطمه ای به دین ما زدند؟

امروز با دل گرفته نفرین شون کردم

من ندیده بودم که زن مسلمون رو در جامعه اسلامی بزنن

اما امروز و دیروز و روزهای گذشته دیدم

و خداوند انتقام خواهد گرفت

بابا...مواظب خودت و مادر باش

من دلم برات خیلی تنگه اما موبایلم نمیتونه تورو بگیره

امروز میدان انقلاب تا آزادی را با حمله مغول روبرو بودیم

اما نه...آنها مغول نبودند

نمیدونم چی بودن هرچه بودن انسان نبودند

و این در دنیای اسلام باور نکردنیه

بخدا می سپارمت...

نظرات 1 + ارسال نظر
شیما یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:12 ق.ظ

اینجا تا این حد شلوغ نیست...
اما این اوضاع اینقدر شلوغ شد که مسافرای خارجیمون تصمیم گرفتن نیان...
مواظب خودتون باشید...
نمیدونم چی دیگه باید بگم...
همین...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد