اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

لیلی...

تو منو تنها رها کردی و رفتی

و نگفتی

اونیکه لحظه به لحظه

پشت این پنجره

بیتاب قراره

در چه حاله؟

 

تو شدی لیلی قصه

قصه ای که ناتموم موند

من شدم مجنون شبگرد

توی دلهای پر از درد

 

وقتی فهمیدم میآئی

کوله بارمو بغل کردم و رفتم

تا نباشم

و نبینم این جدائی

 

اما از شانس بدم

صداتو حس کردم و

یکباره همه خاطره ها

دوباره شد برام تداعی

 

گرچه یکسالی گذشته

و قراره بیقراری هامو در

دفتر خاطرات پر غصه نوشتم

ولی لحظه های انتظارمو

برای هیشکی ننوشتم

 

نمی خوام ببینمت

تموم اشتیاق من

پر زده رفته

تنها یک خاطره ی تلخه

بجا مونده هنوز اینجا نشسته

 

از همون روزیکه رفتی

پر کشیدی از خیالم

تنها یک چهره برام مونده

اونم سایه قصه هامه

در بحر کلامم

 

قصه لیلی و مجنون

قصه نیس

یه حرف نابه

حرفی از حروف مرسوم

ولی از جنس شبابه

 

شایدم مجنون بیچاره

گرفتار توهم شده خیلی

نمیدونم میدونی چرا

دل و کاسه شو میزنه زمین

 می شکنه لیلی؟

 

تو مثه لیلی میمونی

پشت اون پنجره با غرور نشسته

و من اینجا مثه مجنون

توی عالمی که دور از

من و ما

بوده

به انتظار نشسته

 

لیلی من ، تو نبودی

تو شبیه لیلی و یه قصه بودی

لیلی من توی قلبمه

نه اون قلبی که

تو دلت بهش جا داده بودی

 

تورو با تموم خاطرات و

حسرتی که داشتم

توی لحظه های غربتم

پیش بقیه ، جا گذاشتم

 

قصه لیلی و مجنون

قصه نیس یه حرف نابه

حرفی از جنس بلوره

کسی اونو نمیدونه...