اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

باران مهر

ای عزیز...چه بگویم !

آنچه در دل داشتم را تو گفتی

و هیهات که فکر می کردم کسی نمی داند ...

ساعت 3 نیمه شب ، لرزه های خفیف یک زلزله مرا از خواب پراند.

من در بلندای  برجی بودم که تکان ها را حس کردم

آری...خواب میدیدم

اما حقیقت چیز دیگری بود.

 رنج دلواپسی های یک پدر، دختری را وا می داردتا در سکوت نیمه شب فریاد بزند

پدر ستاره ها را نگاه کن

به آنها سپرده ام محبت یک دختر را به چشمان یک پدر برسانند.

هول شده بودم...

پنجره را گشودم اما هوا ابری بود

هیچ ستاره ای دیده نمی شد

باران زیبائی می بارید

دستم را زیر باران گرفتم

وبعد...

دستانم پر شد از ترنم عشق

وآن را نوشیدم...

همیشه ستاره ها حتی از پشت ابر ها هم پیغام مهر تورا میرسانند

و من حتی از پشت فاصله ها هم تو را حس میکنم.

صدای باران زیباست

اما صدای تو

این زیبائی را دو چندان کرد

تا من حس کنم

هنوز زنده ام ...

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد