اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

بدرقه

بارون ریزو قشنگی داره میباره

دوس داشتم زیر این بارون باشم

چترم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون

یه کم راه طولانیه

ولی مهم نیست ،

هوا ملسه و زندگی شگفت !

من باید امروز دو نفر را بدرقه کنم

دختری که با رویای دیدار پدر برای زیارت می رود

و پدری که دنیارا ترک میکند .

هوا ملسه و زندگی شگفت

و من بر سر دو راهی مانده ام !

ساعت پرواز نزدیکه

دعایم را بدرقه راه مهتاب می کنم

وراهی جاده می شوم

تا پدر را بدرقه کنم.

هواپیمائی در آسمان است و نمی دانم چه کسی را می برد

آیا مهتاب من اکنون آن بالاست ؟

دارد می رود ؟

نمی دانم !

ساعاتی بعد به خانه بر می گردم

دیشب را تا صبح بیدار بوده ام

خسته از بدرقه

بی هوش می شوم

اکنون مهتاب در حرم است

و آن پدر،نزد خدا

 ما همه در سفریم

                سفری بس مبهم !

                            که نمی دانیم پایانش چیست !!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد