اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

نشسته بر گل...

 

 

پسرم پنج سالش بود

و زندگی ما

در حال از هم پاشیدن

دوس داشتم با کسی حرف بزنم

بهترین کسی که به نظرم رسید او بود

همراه او

توی اون کوچه تنگ و باریک

آروم قدم می زدیم

براش گفتم

بابا سرنوشت داره مارو از هم جدا می کنه !

میدونی چی بهم گفت ؟

گفت:

"ما هستیم که سرنوشت را می سازیم"

و این حرف از زبان یه بچه پنج ساله بعید بود !!

سی و یک سال

از اون روز می گذره

و من هنوز

در گِل نشسته ام ...