اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

قطره

خیلی خسته بودم

نمی دونم چرا !

احساس کردم دلم میخواد برگردم

برگردم به اون زمان ها

زمانی که دنیا و آداماش

یه جور دیگه بودن.

قالب سفر آماده بود

نقش هم مهیا

و من یکباره

خود را آنجا یافتم .

تو نیز آنجا بودی

روی آن سکو

با عروسکی در کنارت

چشمانت برق عجیبی داشت

و من حیران

به هوای عروسکت

آرام ، آرام به تو نزدیک شدم.

من عروسک ها را خیلی دوس دارم

اما تو را بیشتر

عروسک ها روح ندارن

اما تو داری

عروسک ها بی احساسن

اما تو حس میکنی ،

میفهمی ، میدانی .

گاه چنان دلم برایت تنگ می شود

که تا اوج ابر ها

میدوم

و با باران می چکم

روی همان سکو

سکوئی که تو نشسته ای...

میبینی !

پدر، تنها یک قطره است

قطره ای که

گاه روی گونه ات می چکد

گاه روی سکو...