اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

رویا

غرق بودم توی کارای جاری روزانه...

بطور ناگهانی

دستامو گذاشتم زیر چونه ام

وبه روبروم خیره شدم

انگار کسی یا چیزی منو مجبور به اینکار کرد

دیگه توی این دنیا نبودم

هر اتفاقی هم اگر می افتاد

نمی فهمیدم

لحظات خوبی بود

انگار کسی قصه می گفت

انگار کسی زمزمه می کرد

و من مجذوب صحنه های ناشی از رویاهام شده بودم

نفهمیدم چگونه گذشت

اما

خودمو جائی احساس کردم که بوی تورو داشت

یه جائی که شبیه جا نبود

یه فضای وسیع

پر از عطرمهر

و دنیائی زلال از پاکی

تورا دیدم

پای کوبان میدویدی ،

می خندیدی ،

می درخشیدی .

من تورا در حال عبادت دیدم

هنگامی که

کبوتری

پر پرواز نداشت

و تو برایش سجاده پهن می کردی

و من موری را دیدم

هنگامی که دعا می کردی

آمین می گفت.

رویای من تورا با خود برد

آنجا که

فقط او بود و بس

تورا به او سپردم

و بازگشتم

تا هجرتی دیگر آغاز شود...