اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

نقش تنهائی

وقتی حرف تنهائی رو می زنی

تا انتهای غم

افسرده می شم

دیگه دستم برای نوشتن سست می شه

فکرم برای رهائی

از این قفس

ساکن می مونه

و دوباره

فضای خفه کننده ای

روحم رو احاطه می کنه

نمی دانم چرا !

شاید

بیش از تو تنهایم

بیش از تو مهجور

چند روزیست که هوائی شده ام

فکرش ، دس از سرم بر نمی دارد

اوست که دنیای مرا می سازد

دنیائی

غیر قابل توصیف

تلاش کردم فراموشش کنم

اما نشد

و نمی شود

او ، همه هستی من است

بدون او

پاره پاره ام و هستم

تنها یادگار او ،

چهره ایست ، امانت نزد من

آن را به من داد و رفت...

و این چهره

مرا می کشاند

به هر جائی که خاطر خواه اوست

و من

چون اسیری زخمی از هجر

در پی او نالان

تا انتها

در قفس تنهائی میمانم و می میرم...

هرگز برایش ننوشتم

نامه های من

همیشه سفید بود

در کنار سفیدی ها

نقشی از او،

چهره نامه ام را شکل می داد

او

نقش را بیش از نوشته می فهمید

آنقدر فهمید

تا من نقاش شدم

چهره اش را می کشیدم

و برای دلم می فرستادم

هنوز هم می کشم

هنوز هم میفرستم

میدانم که نیست

میدانم که نمی داند

من با رویایش زنده ام

شاید

این سنگین ترین نوع تنهائیست

برای چون منی که

صادقانه دوستش داشتم

و اگر او بداند

رنگ زندگی

خاکستری می شود...