اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

زلزله

یه تکونه محکم ولی آروم بود

یه خرده ترسیده بودم

ولی اولین چیزی که ذهنمو به خودش مشغول کرد

مرکز زلزله

و مردمی که اونجا زندگی میکردن بود

دعا کردم

کسی طوری نشه

یکی دو ساعت بعد

وقتی رادیو خبر داد که اتفاق خاصی نیفتاده

خدا رو شکر کردم

و احساس کردم خیلی مهربونه

خیلی وقت ها پیش میآد

که خدا جواب تورو میده

و یه احساس عجیب و باور نکردنی

برات پیش میآد

که با همه احساس ها فرق داره

کاش چنین احساسی

نصیب همه بشه

اما خدا نکنه دلشوره کسی رو داشته باشی

خیلی سخته

مخصوصا برای کسی که

هیچ دسترسی به جائی نداره

و چشماش

منتظر باز شدن

یه پنجره مجازیه

اگر خواستی خودت رو بشناسی

چنین مواقعی بشناس

پدر همیشه

با همین دلشوره ها

زندگی کرده

و دیگه براش عادت شده

برای همینه که

وقتی همه فرار می کنن

او نگاه می کنه

و وقتی هم

نگاهش میکنن

آب میشه

میره زیر خاک...

نظرات 1 + ارسال نظر
شیما چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:46 ب.ظ

من از پدر همیشه یه تصویر پر عظمت توی ذهنم دارم
کسی که دلشوره هاش نمیزاره یادش بره تکیه گاه چندین نفره.
امید و اعتماد یه خانواده.
پدری که حتی دلشوره هاش تبدیل به یه لبخند میشه تا خانواده اش نفهمن چه هراسی توی دلش داره چقدر بی تابه تا اونا آروم باشن و آب توی دلشون تکون نخوره آخه خوب میدونه که پدر خانواده یعنی همه ی عظمت اون خانواده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد