اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

رویا

بذار بگن پدر هم عاشقه

خب مگه پدر دل نداره؟

چرا عاشق نباشه؟

اما عشق اوکجا و عشق شما ها...

هزار تا خونه فاصله ست

شایدم بیشتر

یکیشو برات میگم:

تلفن زنگ زد

خیلی کار داشتم

نمی تونستم گوشی رو بردارم

اما صدای زنگ تلفن اعصابم رو بهم ریخته بود

مجبور شدم جواب بدم

صدا آشنا بود

و خسته

از راهی دور، خیلی دور

شاید سالها فاصله

یک لحظه ، تنها یک لحظه

سکوت بودو بس

زمان را فراموش کردم

کارم را از یاد بردم

گیج شده بودم

باور نمی کردم

او بود...کسی که همه لحظه های منو

سالها پیش با خودش برده بود

و تنها خاطره ائی ازو مانده بود

حرف نمی زدیم

حس می کردیم

گفتم کجائی

گفت اینجا

گفتم بیا

گفت کجا

دیگر نفهمیدم

ساعتی بعد با او بودم

کنار جاری رود

آنجا که مامن عشق بود

و کسی نبود

من بودم و او

و سالهای دوری که او نبود

اورا یافته بودم

همانگونه ،

همان شکل ،

و با همان طراوت.

گفت: پیر شدی

گفتم : از عشق است

گفت : کدام عشق ؟

گفتم: تو

قطره ای روی گونه اش پدیدار شد

خواستم قطره را دریابم

چکید

روی دستانم

دستم را گرفت

قطره را می نگریست

و من اورا...

غرق نگاه بودیم

و نفهمیدیم

به کجا رسیده ایم

و رویای من پر کشید

و رفت

و هرگز نیآمد دیگر...