اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

تقلد...

 

چرا نمی تونم چیزی بنویسم ؟

چرا نمی تونم حرفی بزنم ؟

چرا بغض گلومو گرفته ؟

چرا ساکتم ؟

مگه روز تولدت نیست ؟

من که باید خیلی خوشحال باشم

پس چرا یه دفه این شکلی شدم؟

نه... عزیزم ناراحت نشو

خودمم نمی دونم چرا

اما احساس می کنم

اگه این همه ازت دور نبودم

می تونستم لبخند آمدنت رو به تصویر بکشم

تا واژه مهربونی

هیچگاه از یادم نره...

راستشو بخوای ، غافلگیر شدم

آخه وقتی یه بچه چار ساله

با اون لهجه شیرین کودکانه میگه :

پدر... امروز تقلد منه...

تو که نمیدونی منو با خودش به کجاها می بره

هر کاری کردم بتونم چیزی بنویسم که خوشحالت کنه ، نتونستم

مرکب قلمم اشگ بود

و کاغذ سفیدی که نقش چهره خواب آلوده ام را

یدک می کشید.

نیمه شب بیدار شدم

یادداشتی رو که نوشته بودی خوندم

به توصیه ای که کردی عمل خواهم کرد

دعا کن تا صبح زنده بمانم

اشتیاق خرید یه روسری برای معصومه شیرینه

درست به شیرینیه تولد تو

من و او با هم تولد تورو جشن می گیریم

من و او با هم خواهیم گفت:

تولدت مبارک

اما نمی دونم

کسی تولد معصومه را

به او تبریک خواهد گفت... یا نه...!