اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

نامه ۴

دوس داشتم برات یه نامه بنویسم

اما نمی دونم چگونه شروع کنم

هاج و واج موندم

میدونی که خیلی وقته از هم بی خبریم

اما این ظاهر قضیه ست

حتی یه ثانیه هم

در طول گذشته

نتونستم از دست تو رها شم

درست مثه یه سایه

همه جا با منی

گاهی که  خدارو زمزمه می کنم

یواشکی بهش میگم

خدا جون !  نمیشه بتونم فراموشش کنم ؟

اما مثه اینکه

خدا هم نمی خواد از تو جدا باشم

خیلی در مونده شدم

داغونم ، باور کن !

نمی دونم تو با من چکار کردی که

توی بیقراری ها غرقم

یه نیروی عجیبی

مدام منو می کشه به سمت و سوی تو

یه احساسی بهم میگه

تو هم حال منو داری اما

قسمت ما ، سوختنه

ما باید خاکستر بشیم

اما تا خاکستر شدن

باید سوخت و ساخت

چه خوب می شد اگر مثه هندو ها

خاکسترمون رو میریختن توی رود

من حتی اونجا هم

تورو پیدا می کردم

ای کاش نامه ام دسه کسی نیفته

دلم نمی خواد اونو بخونن

دلم می خواد فقط تو بخونی

میدونم منتظری

میدونم که دلت نمی خواست جوابتو ندم

اما به خاطر خودت بود

نمی تونستم ناراحتی تورو ببینم

بهم گفتن تا ژانویه میآئی

چه فرقی می کنه

تو که همیشه پیشمی

اگر تا آمدنت به سفر نرفتم

و اگر سوی چشمم یاری کند

دوباره تورا خواهم دید

و گل از گلم خواهد شکفت

دلم برایت پر می کشد

درست بالای دریای مدیترانه

از آنجاست

که تورا میبینم

فقط نمی دانم که تو

چگونه می توانی مرا ببینی !

این همان احساسیست

که مجذوبم می کند

و نهایت این جذبه همان خاکستریست

که دوست دارم

به رودی سپرده شود

که از حاشیه خاطراتت عبور می کند

آیا می شود فراموش کرد؟