اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

هجرت

کاش میفهمیدی !

کاش میدانستی !

کاش می شد به تو گفت !

کاش می شد به تو حرفائی زد !

ای دریغا از تو

که کمی گوش کنی

حرف من ، حرف دل است

بغض دارد به گلو

هیچ میدانی

دلم از حسرت یک جرعه وفا

آن وفائی   که به تو کرد جفا

می گیرد؟

شبنمی بودم بر برگ درخت

که فرو غلطیدم

یکباره

و تو آنجا بودی

با دلی پر حسرت

شبنم پاک بیفتاد به خاک

و تو می خندیدی

بالای درخت

گم شد آن شبنم پاک

و تو آرام شدی

آه... افسوس ، دریغ

تو چه حسی داری

کاش حس تو برای بودن

قلب آن شبنم را می کاوید

تو چه میدانستی

که درون دل شبنم

غزلی می روید

از هجرت

تو چه میدانستی

اشگ هجرت از چیست

و من از هجر تو

در پشت زمان

با هراسی مبهم

غافل از خویش شدم

و چه سود

کاش میفهمیدی

کاش میدانستی

کاش می شد به تو حرفائی زد

ای دریغا...افسوس