اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

یاد تو ...

 

من هیچوقت نتونستم بفهمم که

چه کسی میآد اینجا و حرفائی که گاه از روی دلتنگی میزنم

و شاید بیشتر روی سخنم با خودم بوده است را می خواند!

مدتی است اشتیاقی برای نوشتن ندارم

شاید هم خسته ام

اما به تو عادت کرده ام

گاهی احساس می کنم دلواپسم هستی

و گاه هر آنچه پیش می آید برایم بی تفاوت است

دیگر حتی به دلواپسی ها هم بی اعتنا شده ام

امشب بعد از مدتها

به ناگاه

به یادت افتادم

دلم هوائی شد

چهره ای از مقابلم گریخت

فریاد زدم

کجا میروی؟

نگاهت سوئی از خاطرات را می جست

و من تشنه ی جرعه ای از کلام

که چیزی بگوئی

اما نگفتی !

چشمانت زمین را می پائید

نمی دانم غرق کدام قصه بود که هرگز

اتفاق نیفتاد

هاج و واج مانده بودم

او کیست؟

چگونه آمد؟

چهره آشنا بود

اما نشناختمش

دلم را برد به جائی که آنجا هم غریب بودم

نفهمیدم که بود

هنوز هم نمی دانم

اما از تو می پرسم

حداقل این بار بگو

تو کیستی

که اینگونه مرا میکاوی

گرچه همیشه سکوت کرده ای

و من به این سکوت عادت

اگر حرفی نزنی

اگر همچنان در ابهام باشی

رخت بر می بندم

و می روم جائی که هیچ ستاره ای

چشمک نزند

سوئی نداشته باشد

جز سوی تو که هرگز ندیدمت

و نمی دانم کجائی...