اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

دخترم...

طبق معمول

که هرشب حتما باید به تو سر بزنم

از کنار کوچه خاطرات

به کنار پنجره  تنهائی هایت رسیدم

نبودی !

و صدائی هم نبود !

در حاشیه پنجره

دستنوشته ای دیدم

سراغ قصه پدر می گرفت

و چه کنجکاو !!

برایش نوشته بودی

ماجرا را در ایام عید خواهی گفت

قلم برداشتم تا همآنجا برایت بنویسم

و نوشتم اما

تمامشان را پاک کردم

آنقدر نوشته بودم که خود مبهوت شدم

حالا اینجا نشسته ام

عین تو که آنجائی

شاید همسو

و شاید هم در تقابل

لحظه های در گذر را می نوردیم

دوست داشتم قصه پدر همچنان قصه بماند

دوست داشتم همچنان تو تنها دخترم باشی

دوست ندارم کسی برای دلتنگی هایمان غصه بخورد

یا اشگ بریزد

دوست ندارم کسی پیدا شود و تورا

توئی که ستاره هستی من هستی

توئی که نهایت عرفانم هستی

از من بگیرد

هیچکس به اندازه تو پدر را نمی شناسد

و هیچکس به اندازه پدر غصه تورا نمی خورد

من تورا نمی بینم

اما حست می کنم

کسی با من است که نمی توانم تنهایش بگذارم

و او هم توئی

خودت را از من مگیر

بگذار قصه پدر همچنان قصه بماند

گیرم که برای او گفتی

راز که برملا شد

قصه غصه می شود

تو قصه مرا برای کودکانت بگو

نه هر کسی

تو قصه مرا برای خودت بگو

نه بر کسی

گاهی زمزمه کن

و آوازی بخوان

سازی بزن

صدای پدر در اوج ساز

لابلای امواج

به تو می گوید

تو عزیز ترینی... دخترم

وبعد....