اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

عیدی...

از صبح

چندین بار زنگ زده بود

به من گفته بودند، اما یادم رفته بود

ساعت 6 بعد از ظهر

انگار کسی مرا به یاد او انداخت

بهش زنگ زدم

صداش غربت عجیبی داشت

نگران و غمگین بود

بغض داشت

او زن دردمندیست که با سرنوشت خود دست و پنجه نرم می کند

یک پسر و یک دختر دارد

سالها پیش شوهرش را از دست داده

و یک تنه جور زندگی را تحمل می کند

پسرش فلج است ودر کانون نگهداری این قبیل کودکان نگهداری می شود

این بچه هزینه های مخصوص خودش را دارد که بایستی پرداخت شود.

دخترش ازدواج می کند اما

بیش از یکسال زندگیش دوام نمی آورد و ناچار به نزد مادر بر می گردد

این در حالیست که مادر با قرض و قوله برایش جحاز تهیه می کند اما

شوهرش به علت اعتیاد تمامی آن زندگی را به باد فنا می دهد

و دختر بخت برگشته با دست خالی زندگیش را ترک می کند.

اجاره نشینی و هزینه های آن ، کمر این زن دردمند را خم کرده است

تنها منبع درآمد آنها حقوق وظیفه ایست که بعد از فوت شوهرش

به او و بچه ها می دهند

ماهی دویست و پنجاه هزار تومان  !!!

گاهی برایم درد دل می کند

اما آنروز، دیگر درد دل نبود

وبه مرز تن فروشی رسیده بود.

وحشت کرده بودم

آنروز به علت کثرت کار نتوانسته بودم نهار بخورم

ظرف غذایم دست نخورده در یخچال بود

مقداری پول نو برای عیدی گذاشته بودم

تمامشان را توی پاکتی ریختم و همراه ظرف غذا بسته بندی کردم

آدرسی به او دادم تا برای دریافت این بسته به آنجا مراجعه کند

و با چشم اشگبار راهی خانه شدم

این اسکناسهای نو

مثل پارسال مال تو بود

اما به صاحب اصلی اش رسید

عیدی تو اینگونه خرج شد...