اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

عشق...

 

از صبح که اومدم سر کار

نمی دونم چرا دلم گرفته بود

اصلا امروز یه طوری دیگه بودم

حتی چند کلامی رو هم که برات نوشتم

نفهمیدم چه بود

این آرام ترین حالتی بود که امروز احساس می کردم

با کسی حرف نمی زدم

سر گرم کار خودم بودم

با اینکه مراجعه کننده زیادی داشتم

اما همه اونا فهمیده بودند که من اون آدم قبل نیستم

تمام امروز

فکرم جائی بود که

نمیتونی حدس بزنی به کجا پرواز می کرد

چندی پیش یکی از دوستام ماکت حرم امام رضا رو برام سوغاتی آورده بود

این سوغات بهترین هدیه ای بود که بدستم رسید

یه جائی به اندازه فضای حرم آقا درست کردم

عکس مولا رو اون بالاش گذاشتم

یه نور هم تابوندم رو صورت آقا

یه چراغ سبز رنگ فیتیله ای هم داشتم

اونو هم گذاشتم در اون فضا

یه صندوقچه کوچولو هم برای این فضا خریدم

یه سکه طلا داشتم که بهم کادو داده بودن

اونو گذاشتم توی صندوق برای امام رضا

یه خانمی که فلج هست بهم یه خنجر تزئینی داده بود

اونو هم به نیت اون خانم آویزان کردم در همون فضا

همه اینارو تو ، توی عکس میبینی

اما اونیکه من میبینم رو شاید تو نتونی ببینی

از صبح که آمدم

هر وقت چشمم افتاد به این فضا

حالم تغییر کرد

گاهی خیلی دلم تنگ میشه

این فضاهای روحانی منو می برن جائی که

با این دنیا خیلی تفاوت داره

شاید به همین خاطر باشه که دوس دارم تنها باشم

اما امروز بی اختیار سرمو گذاشتم

پائین پای آقا در همین فضا

و تورو

و زهرا رو

و همه عزیزانم رو دعا کردم

جات خیلی خالی بود

شاید باور نکنی

اما امروز هم آقا امام رضا رو زیارت کردم

هم مولا رو در نجف .

تا همین الان که دارم می نویسم

هنوز احساس می کنم در همون فضا هستم

و این زلالی که روی گونه هام می لغزه

بغض منفجر شده سالهائی است

که نفهمیدم زندگی نه آنی بود که گذشت

زندگی یعنی عشق

عشقی که بتونه تورو به خدا برسونه

زندگی یعنی دلشوره برای سعادت دیگران

اگر چنین بود

میدونی چه دنیائی داشتیم

افسوس که این فقط یه رویاست

بیخود که دلم نمیگیره...