اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

احیا

نمی شد ساکت بمونم

دلم پر می کشید که امشب برم نجف

یادم افتاد که پارسال عید تو میخواستی بری اونجا

اول رفتین مشهد

بعدش برگشتین و قسمت نشد بری کربلا

اما من چون بی خبر بودم همش تورو توی کربلا می جستم

یادمه لحظه های خیالمو برات می نوشتم

هروقت این نوشته رو می خونم منقلب می شم

نمیدونم چرا !

دوس دارم امشب که شب احیاست  با همین نوشته برم نجف

با همن کلمات احیا بگیرم

یاد آوریش منو آروم می کنه

سومین روز از فروردین 86

تو هم بخون

...

در انتهای سومین شب بود

که صدای آشنائی

فضای تنهائی ام را شکافت

و بر عمق قلبم نشست .

پدر ! من آمدم ...

صدایش زیبا بود

مثل یک موسیقی !

مثل بارونی که توی صحرا می باره !

مثل اشگی که بی مهآبا جاری میشه !

مثل همون ستاره ایکه  همیشه

از پشت پنجره اتاقم پیداست !

پرنده مهاجر پدر ،

به خانه بر گشته

تا برای هجرت دیگری آماده شود

این بار

او از کنار فرات می گذرد

تا به دشت عشق برسد

این بار

نمازش را

در کنار نهر علقمه خواهد خواند

این بار

در کوچه های تنگ و تاریک نجف

پرسه خواهد زد

تا بشنود صدای گریه آن یتیمی را

که در فراق مولایش

بهت زده

آسمان گنبد طلائی را

میکاود.

اگر به نجف رفتی

اگر خانه علی (ع) را یافتی

سلام من را به فاطمه (س) برسان

و بر سر چاه بگو

پدر چشم به راهست

او روی قول شما حساب باز کرده

مبادا حسابش را مسدود کنید

مبادا محلش نگذارید

پدر بدون شما میمیرد

و اگر تا این لحظه زنده مانده

عشق شماست

عشق مادر است

پدر ضعیف ترین فرزند فاطمه (س) است

یادت باشد

اگر نتوانستی حرف هایم را به آنها بگوئی

نگاهت را به نخلستان نجف برگردان

با نخل ها حرف بزن

آنها میتوانند صدای پدر را به علی (ع)و فاطمه (س) برسانند.