اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

با معرفت

آنی....پدر کجاست؟....اعصابم خرده دیگه...  

 

اینو تو نوشته بودی

در پاسخ به کامنت آنیتا

من همه هول و هراس تورو توی این چند کلمه بخوبی درک کردم

باور نمیکنی ولی

بی اختیار در حال گریستنم

گاهی اشگ ها زیبا هستند

زیبائی اشگ هنگامیست که عمیقا احساسی رو درک کنی

و من...

میفهمم !

تورا می شناسم

مثل زلالی که میریزد بر روی کلماتم

شیما

شیما جان

شیمای عزیزم

پدر برگشت

دعای تو بود

و دل سوخته ای که به هنگام قنوت یادی از ما می کرد

نمی گویم کجا بودم

نمی خواهم بدانی

من هر جا باشم بدون تو نیستم

حتی لحظه ای ، ثانیه ای...

دلم پیش تو بود، درست مانند یک پدر

دلم برایت تنگ شده بود ، درست مانند یک پدر

و من متعجب و شگفت!

چگونه ممکن است چنین احساسی داشت؟

من که تورا ندیده ام

من فقط اسمت را می دانم و با روح تو در ارتباطم

آیا همین کافی نیست؟

میبینی!! ارتباط روحی واقعی تر از ارتباط جسم است

خیلی ها از من می پرسند که این عکس کیست؟

او کیست که همیشه همراه توست؟

او کیست که گاه و بیگاه بجان میگیری و می بوسیش؟

تا کنون به هیچکس نگفته ام تو کیستی

فقط بتو می گویم

تو عزیز ترین وجودی هستی که دلشوره هایت را حس کردم

دلشوره برای پدر

پدری که تنها پنج روز نبود

حتی این حس را نتوانستم از بچه های خودم داشته باشم

تو همان ستاره ای هستی که گفتی

یادت هست؟

عین کلامت را اینجا می نویسم:  

 

پدر وقتی اشکهایت را پاک کردی به ستاره ها نگاه کن.

من به ستاره سپرده ام که امشب محبت یک دختر را به چشمان یک پدر برساند...

نگاه کن شاید من را دیدی 

 

 

و من از آنشب ، هر شب تورا دیده ام

دو سالی می شود

انگار همین دیروز بود

روزیکه اشگهایمان یکی شد

هنوز هم یکیست

و جاری دربستر خاطرات

این دو بیت برای توست

به کسی نمیدهم

یادگار از پدر داشته باش

پدری که تورا بسیار دوست میداشت  

 

تو، تو یک لحظه برام یه حسرتی

لحظه  ای   دیگه    برام موهبتی

من   اسیر    حسرت  و    موهبتم  

تو فراتراز کلامی،تو خود معرفتی