اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

عشق

این روزا،

لحظه های سختیه که داره می گذره ،

من باید با این لحظه ها همراه باشم ،

قدرت فرار از اونارو ندارم.

این لحظه ها...

چنان منو احاطه کرده اند که از حصارشون راه گریزی نیست .

من در این حصار ،

هنوز سرگردانم

هنوز گمشده خود را نیافته ام

و هنوز ...جان می کنم.

غربتم در این شهر پر ازدحام تمامی ندارد

همه غریبه هستند

آشنائی ، دوستی ، رفیقی نیست

من آنها را نمی خواهم

فقط به من بگوئید او کجاست...!

اوئی که همیشه در خیالم نقش می شود

اوئی که مرا با خود بدنیای قصه ها می کشاند و آنجا رها می کند

اوئی که همواره سراب بود و مرا تا انتهای حسرت فسرد

اوئی که هرگز نخواهد آمد.

من بدنبال گمشده ام می گردم

و در این بیابان برهوت جز رویای او ماوائی ندارم

نمیدانم کجاست

چه می کند

با کیست

فقط میدانم که دیر گاهیست از انتظار

که چشمانم به چشمان یعقوب در فراق یوسف می بالد

و دیگر نمی بیند

دلم برای گمشده ام تنگ است

آزرده است

و شاید مرده باشد

دلم دیگر دل نیست ، سنگ است ،

بر مزار عشق !

عشقی که رویای تورا برسینه حک کرده بود

اگر از دیار ما گذر کردی

در انتهای جاده ناباوری ، قبریست

حک شده بر سینه دشت عشق

آنجا نوشته

عشق ! دروغی بیش نیست

بیهوده سرگردانی

برگرد...