اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

آشنا

مدتها بود که با اسم مستعار مطلب می نوشت

مطالبش را دوست داشتم

حرف هایش دلنشین بود

از خدا می گفت

از عشق و حقیقت وجود می گفت

دوست داشتم ببینمش

اما هرگز چنین درخواستی از وی نکردم

او کنار حرم مولای غریبمان بیتوته داشت

و من بسیار از وی دور...

حرف هایش پیامبر گونه ، چنان اثری داشت که

احساس کردم شخصیتی استثنائیست

اورا ندیده بودم و تنها از راه خواندن مطالبش درکش می کردم

تا جائیکه

دوستی جوان داشتم که دختر کوچکش به ناگاه دچار هموفیلی می شود

بسیار ناراحت بود

می خواست برود امام رضا

به او سفارش کردم برود نزد آقای...

او رفت و برگشت اما چیزی نگفت

به من نگفت که چه کسی را دیده

به من نگفت آن آقا چگونه بود و چه می کرد

و این گذشت

یک روز پیامی داشتم از آشنائی که هرگز ندیده بودمش

نوشته بود می خواهم تورا ببینم

ایام عید بود

آدرسی که به من داد ، مجلسی بود معنوی در خیابان...

شوق دیدار مردی که تنها با مطالبش آشنا بودم هیجان خاصی

در من ایجاد می کرد

و ساعت موعود رسید

مجلس هنوز شروع نشده بود

من غریبانه وارد صحن مجلس شدم

کسی به اسم مرا خواند

فهمیدم اوست

مرد جوانی که لباس روحانیت به تن داشت

روی ویلچر نشسته بود

صورتش بسیار شاداب و نورانی مینمود

همان نگاه اول دلم را برد

دستش را بوسیدم و کنارش نشستم

او همان مردی بود که دو سال تمام مطالبش را می خواندم

و به او وابسته شده بودم

اکنون کاملا اورا حس می کردم

پاهایش را در جبهه از دست داده بود

شیمیائی هم شده بود و از بیماری های خاص این ماده هم در امان نبود

با این حال آنقدر سرزنده و چالاک بود که نمیتوانستی تصور کنی او بیمارست.

پیامبر گونه در سفر بود و در مجالس مخصوص دعوت می شد

جوان ها دوستش داشتند

بسیار مهربان بود

همسر جوانی داشت که عاشقانه جور بیماری اورا متحمل می شد

در زیر زمین خانه ای که بسیار کوچک بود زندگی می کرد

و هیچگونه تجملی نداشت

ذکرش خدا بود و بس

این هارا خودش نگفت بلکه آن دوستی که نزدش فرستادم

برایم بعد ها تعریف کرد.

هر گاه دلم می گرفت برای او می نوشتم و آرامم می کرد

یکبار برایش درد دلی را نوشتم که بی جواب ماند

خجالت کشیدم که پیگیر جواب باشم

تصور کردم مایل نبوده است با من ارتباط بگیرد

و چه اشتباهی !

دیگر برایش چیزی ننوشتم

دو سال گذشت...

یکسال بیشتر بود که دیگر چیزی نمی نوشت

و من باز هم بی اعتنائی کردم

هفته گذشته پیامی از وی رسید

در جواب برایش نوشتم علت عدم ارتباطم چه بوده

و او نوشت که هیچ پیامی از من دریافت ننموده تا جواب دهد

اکنون او سخت بیمار است و من بسیار خجل

می گوید در جدالم

بین مرگ و زندگی

حیف است او نباشد

از خدا خواسته ام بجای او مرا ببرد

آیا این دعا مستجاب خواهد شد؟

نمیدانم !