اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

تولد

داغونم...

تمام هفته گذشته رو در سخت ترین شرایط روحی گذروندم

دیشب دیگه طاقتم تموم شد

راهی قم شدم

نفهمیدم این اشگ ها کجا قائم شده بودن که اینگونه سر ریز و جاری بود

ساعت 11 شبه

صدای حاج مهدی سماواتی و دعای کمیلش دلمو برده پیش خدا

اصلا روی زمین نیستم

توی موج صدا غرقم

نمیدونم کی منو رسوند به حرم

منکه هیچی حالیم نبود

کنار پنجره منتهی به حرم ایستادم

از دور ضریح حضرت رو نگاه می کردم

هیچی جز خدارو نمی دیدم

انگار روبروم واساده بود

باهاش حرف زدم

دردودل کردم

ساعتی گذشت و برگشتم

نماز صبح امروز برام معنای دیگه ی داشت

نماز نبود

احساسی بود که آرومم می کرد

الانه که دارم برات می نویسم هنوز همون حس رو دارم

حسی که نمی تونم توضیح بدم

فقط قانع شدم که خیلی اشتباه کرده ام

اما اگر اشتباه نمی کردم چه می کردم

آیا معنای محبت ، اشتباهه؟

آیا فداکاری و ایثار ، اشتباهه؟

آیا از خود گذشتگی ، اشتباهه؟

بابا...

ثمر منو خیلی اذیت می کنه

نمی دونم چیکار کنم

وضعیت روحی متعادلی نداره

دلم براش شور می زنه

خوش به حال تو ، لا اقل دیوونه نیستی

اما او...

نمی فهمه که من یک پدرم

فردا روز تولدشه

نمی تونم براش چیزی بفرستم

نمی تونم تولدش رو تبریک بگم

نمی تونم ببینمش

دیشب براش خیلی دعا کردم

خدا کنه فردا بخیر بگذره

تو هم دعا کن...