اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

پنج شنبه

فکر می کردم توی دنیا فقط تورو دارم

و این باور کردنی نبود

حالا چرا به این نقطه رسیدم ، بماند...

امروز پنجشنبه بود

دلم برای رایا تنگ شده بود

از بس عشق و علاقه شما هارو نسبت به پدر بزرگ هاتون

خونده بودم احساس کردم یه حس جدیدی داره منو بطرف خودش می کشه

این حس باعث شد که برم ببینمش

اون خیلی وقت پیش هایک سنگ عقیق خریده بودم که خیلی دوسش داشتم

این عقیق به اندازه یک مهر به صورت گرد بریده شده بود

حدود هفت میلی هم ضخامت داشت

روی اون تمثال مبارک مولا حک شده بود

اونو داده بودم برام با نقره قاب گرفته بودند

بعد براش یه زنجیر نقره هم گرفتم که 15 سانت طولش بود

این زنجیرو قاب همیشه به گوشی همراهم آویزان بود

همیشه تصویر مولا منو آروم می کرد

صبح اول وقت ، ظهر ، شب

باهاش خیلی مانوس بودم

امروز که رفتم پیش رایا

به دلم افتاد که اونو بدمش به او

و بعد بلافاصله اونو با یه سنجاق به گهوارش بستم

به باباشم گفتم مبادا اینو ازش جدا کنین

بابای رایا وقتی اونو دید آمد جلو و دستمو گرفت

خواست ببوسه که نگذاشتم

اما از رایا برات بگم که چهره اش ظرف یک هفته خیلی تغییر کرده

الحمدلله اوضاع عمومیش خوبه و از شیر مادرش تغذیه میشه

فکر می کنم اگه ایشالا همینطور پیش بره برای خودش پهلوونی بشه

باید برای بچه تو هم از حالا یه فکری بکنم

من باید جور پدر بزرگ شدن سعیدو هم بکشم

اگه بمونم میدونم چیکار باید بکنم

حالا بگو ببینم پسر دوس داری یا دختر؟

من اون موقع ها پسر دوس داشتم

اما حالا دختر دوس دارم

فکر می کنم دخترا باباهاشونو بیشتر دوس دارن

حالا یکی نیس بهم بگه چه خیری ازشون دیدی !

ولی خب دیگه ...دله دیگه...کاریشم نمیشه کرد

اینم از امروز من با رایا

کماکان خداوند را شاکرم

و ازش برای همه شما طلب عاقبت بخیری می کنم

شب بخیرو خوشی...