اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

انتظار...

هنوز به اون مرحله نرسیدم که مثه تو

ساکت بمونم و چشمی رو که میدونم انتظار می کشه

نگران نگه دارم

این شاید توقع زیادی باشه اما بیشتر فکر می کنم مشیت الهیست

گاهی هم از توقعات پدرانه ام خجالت می کشم

اما بیشتر از خدا متوقعم نه تو...

همیشه دلبستگی هام ، منو شکسته

لطمه های جبران ناپذیری بهم زده

اونقدر روحم آزرده است که نمیدونم چکار باید بکنم

در این هزار توی زندگی گم شده ام

بی خود نیست که آن روز در کنار مزار سعید منقلب می شم

سعیدی که هرگز ندیدمش

نمی شناختمش

چگونه ممکن است برای ناشناخته ها منقلب شد؟

باورش غیر معقول است

اما واسطه این حالت تو بودی

تو بودی که سعید را شناختم

من با هیچکس درد دل نمی کنم

حتی با نزدیکترین کسانم

اما تو...

آنقدر نزدیک شدی که احساس محرمیت کردم

دوست داشتم یک پدرو فرزند واقعی باشیم

دوست داشتم بدانم این ارتباط تا کجا به خدا می رسد

من باید جنبه تورو در نظر می گرفتم

اما دنیای مجازی این فرصت رو از من گرفته بود

من فکر می کردم حقیقت نمود پیدا کرده

پدری دیوانه وار ، لحظه هاشو در پی این حقیقت می گذراند

گاه امیدوار و گاهی هم نا امید

نمیدانم چرا این تقدیر برای من رقم خورد

من که باقصه های خود سرگرم بودم

من که جز خواندن و گاهی نوشتن دلگرمی دیگری نداشتم

چرا باید منتظر بمانم

چرا باید دلشوره داشته باشم

چرا باید نگران تو باشم

این چرا... ها هر کدام حکایتی است باور نکردنی

کاش لا اقل تو میفهمیدی

کاش این احساس متفاوت در تو بود

کاش میدانستی که بدون حضورت هم میشود درکت کرد

تو قبل از بروز هر احساسی ، خودت را نمایان میکنی

اگر این شناخت را از تو نداشتم ممکن نبود بتوانم نسبت به تو

احساس پدری کنم

اعتقاد دارم شناخت من جز عنایت الهی نیست

والا من ذره ای بیش نیستم

و یا اینکه اصلا کسی نیستم که جرات شناختن داشته باشد

بگذریم...

فعلا در خلوت خود می پلکم تا ...خدا چه بخواهد

سخنم با تو همیشه نیمه کاره می ماند

خسته ام

برای پدر دعا کن