اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

یک ناله...

دلم که تنگ می شود ،

تنها مامن این دلتنگی، خانه ایست ، در آن دور ها

اما به من نزدیکست

میروم آنجا بیتوته می کنم

در آن ماوا ، کسی هست که پدر را میفهمد ، اورا حس می کند

نوائی آنجا هست که آرام می شوم

دلم نمی خواهد آن آشیانه بی تو باشد

اگر نباشی ،

اگر صدای تو نباشد ،

آنجا هم دیگر ماوا نیست

باید بروم جائی که تو هستی

اما کجا ؟!

کجا باید تورا بیآبم؟

کجا باید نفس گرم پدر گفتنت را حس کنم؟

گاهی صدای دلتنگیت را می شنوم

لحظه هائی که هوائی می شوی را حس می کنم

نمیدانم چه باید بکنم

من از تو دور مانده ام، خیلی دور !!

گاهی وحشت می کنم

از این همه اشتیاق می ترسم

آیا باید باور کنم که در عالم مجازی هستم،

یا حقیقت دارد؟

من چه کسی را یافته ام که بی او زندگی تلخ است؟

نمیدانم باید به سراب بیندیشم یاآب ؟

دلم که تنگ می شود

می آیم پیش تو

چه باشی و چه نباشی

آنجا پرسه می زنم

آنقدر... تا بیآئی

کلام کلام حرف هایت را می خوانم، می شنوم

گاهی آنقدر مهربانی که بی طاقت می شوم

چون نمی توانم جبران کنم غصه می خورم

دل پدر لبریز از غصه است

من در مقابل تو ناتوانم

دلشوره های تو بیش از من است

چرایش را نمیدانم!

اما دلتنگی های من بیش از دل توست

کاش روزی بیآید که هیچ دلی غمگین نباشد

به خانه که بر می گشتم ، برایت دعا می کردم

مثل یک پدر

مثل سعید ، پدر بزرگ

بابا... تو با من چه کرده ای؟

چرا اینگونه بیقراری می کنم؟

چرا برای تو می نویسم؟

چرا هرروز به خانه تو می آیم؟

چرا نگران تو ام؟

بودنت حتی مجازی، برایم زندگیست

تقدیر مرا هر لحظه به سوئی می کشد

اما هیچ سوئی جز سوی تو نمی شناسم

من به سوی تو می آیم

خدا کند فراموش نکنی

خدا کند باشی تا بیآیم...