اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

یه درخواست...

برام مشگله که چیزی بگم

اما خب دلم طاقت نمیاره که...

میدونمم که ممکنه ناراحت بشی

اما سعی می کنم یه جوری بگم که ... حالا...

پرستو زنگ زد

اصلا دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم

خب اینم اخلاق بدیه که من دارم

اگه از کسی ببرم دیگه محاله وصل بشم

نمونه اش زندگی عاشقونه خودمه

من هنوز داستان این زندگی رو برات تعریف نکردم

ولی مدتهاست که از همه بریده ام

در کنارشون هستم ولی انگار وجود ندارم

اونا هم عادت کرده اند

کاری به من ندارن

و زندگی ادامه داره

هر چند این زندگی ، به مرده گی بیشتر شبیهه

حالا بگذریم

بالاخره مجبور شدم باهاش حرف بزنم

بنظرم رسید که دارم با یک غریبه حرف می زنم

کلام من خیلی جدی ادا می شد

با اینکه او حالت لوس بازی کودکانه خودش رو داشت

معذالک نمی تونستم بپذیرم که او همآنیست که جونم براش در میرفت

یه کم برام از اونجا گفت

با پسری آشنا شده که قرار گذاشته اند تابستون عروسی کنن

منم که اصولا با فرهنگ اونا غریبه ام و نمی تونم وضعیت ارتباطی

اونارو بفهمم فقط بهش گفتم هر کاری داری بگو تا برات انجام بدم.

گفت شما هیچوقت به من زنگ نمیزنین

گفتم مگه تو به من شماره ای دادی که توقع میکنی؟

بعدشم خدافظی کردیم

برام مشگله بتونم یه چیزائی رو هضم کنم

من با فرهنگ ایرانی رشد کردم و یک مسلمانم

طبیعیه که نمی تونم بعضی از روابط رو تحمل کنم

خب اگه زورم نرسه کنار می کشم

اما این به او معنا نیس که تلاشمو نکنم

در مورد تو نیز همینگونه هست

اگه اون احساس پدری رو نداشتم شاید اوضاع فرق می کرد اما

بخاطر حسی که نسبت به تو دارم با رعایت حد و حدود این احساس

باید عکس العمل نشون بدم

شاید به من بگوئی تو بیخود میکنی !!!

منهم به ناچار به تو خواهم گفت بابا...صلاح مملکت خویش خسروان دانند.

و قائله ختم خواهد شد.

حالا اینارو گفتم که اصل مطلب رو برات بگم

خب... ما ساعتی رو با هم درد دل کردیم

شاید ده بار مکالماتمونو باز خونی کردم

اینا همون حساسیتیست که نسبت به تو دارم

میدونی ...دلم گرفت

نه برای اینکه تویه دوستی جدید رو تجربه میکنی ...نه

فقط و فقط به مادر فکر می کردم

من کاملا میدونم که تو یه دختر با احساسی هستی

اما اینو هم میدونم که در مواقع لازم بسیار منطقی فکر میکنی

درسته که احساست بهم میریزه اما قدرت بازسازی شو داری

و این خاصیت تو منو آروم می کنه

اما وقتی بر می گردم به 19 سال پیش

زن جوانی رو میبینم که هستی خودش رو برای فقط تو صرف کرده

به این امید که اگر زندگی به او وفا نکرد لااقل به تو وفا کنه

چرا باید ندونه تو چیکار میکنی

چرا مورد مشورت قرار نمیگیره

چرا بجای او من باید بدونم تو چه میکنی

بابا...

بجای اینکه ناراحت بشی مقداری فکر کن

به تربت سعید قسم که آنچه را تو دوست داشته باشی دوست دارم

آنچه را که تو بخواهی می خواهم

و آنچه تو بگوئی همآنست اما...

اگر مسائل خودتو از مادر پنهان کنی خشم و غضب الهی را چه میکنی؟

من طاقت دیدن رنج تورا ندارم

چه باور کنی و چه نه ، حرفم اینست

خواسته های خود را با او در میان بگذار

هیچ موردی نباشد که به او نگوئی

حتی مورد من...