اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

اشگ مهتاب

فقط برای تو می نویسم...

تاسف...

بعد از خوندن اون نوشته

دیگه نتونستم تا صبح بخوابم

نمیدونم چم شده بود

انگار دنیارو کوبونده بودن تو سرم

بدترین شب عمرم بود

شبی که احساس کردم آرزوهام به باد فنا رفته

تقصیره خودمه

اینو میدونم

برای اینکه اونقدر این دل من ساده است که نمیتونی تصور کنی

صبح امروز ، پیامی آمد که

از تو بود !

تمایلی بخواندنش نداشتم

میدانستم چه هست

میدانستم چه گفته ای

بازش نکردم

شش ساعت با خودم کلنجار رفتم

طاقتم تمام شد

آمدم آنجا و خواندم آنچه را که میدانستم

تکرار مکررات بود

حتی تو، با تمام آن احساس ظریف، که پدری را تا عمق وابستگی

بدنبال خود کشاندی ، نتوانستی دریابی ، چه می گویم !!!

و متاسف شدی !!!

در حالی که این تاسف باید برای من باشد

من از همه گریختم جز تو

با همه غریبه بودم جز تو

نگاهم سوئی نمی پیمود جز تو

چیزی نداشتم جز تو

و تو شدی هستی من

به قول آن شاعر

من تورا آسان نیآوردم به دست

چگونه می توانم تورا آسان از دست بدهم؟

درست است که هیچ ارتباط فیزیکی با تو نداشتم اما

هر کلامی که نوشتی ، یا نوشتم

زنجیره انس مرا به تو محکم تر کرد

انگار حضور داری

انگار هستی

باور کرده بودم دنیای مجازی واقعی ترهست

تجربه جدیدی بود و من نا آشنا

قادر نبودم پر پر شدن یاسی را که پروراندم

با جان و دل،

با امید،

با ایمان،...نظاره گر باشم

قصه دراز تر از این حرف هاست

بگذار کمی تنها باشم

بگذار آسوده تر پرواز کنم

به قول خودت ، تو لوسی اما چقدر؟

حدش را میدانی؟

اصلا میدانی که بزرگ شده ای؟

آیا میدانی تحولات رشد تو باید چگونه نمود پیدا کند؟

نه...! نمیدانی !!

فقط میدانی که آن بچه

وقتی بازوی تورا گاز می گیرد

جایش سرخ می شود

و تو باید عصبانی شوی

تو در همین حد میدانی نه بیشتر

از خودت نمی پرسی چرا گازم گرفت

و درد گاز را فراموش می کنی

عشق هم مانند آن گاز است

زمانی نمی گذرد که دردش بفراموشی سپرده می شود

ح...یادت هست؟

و بعد از او نمیدانم چه حرفی را باید بنویسم تا

م...

چگونه تو با م...دوست بودی و اجازه دادی برای خواستگاریت

به خانه شما بیآیند؟

و من ، مادر، دائی....احمقانه تورا باور داشتیم !

دلم برای آنها بیشتر از خودم می سوزد

البته خداوند بحق می باشد و ما احمق نیستیم

هنوز هم نمی توانم باور کنم

تو ضعیف نبودی

تو چیزی کم نداشتی

شاید از خیل دخترانی که جامعه مارو تشکیل میدن سر تر بوده ای

من بدون حضور، تلاش مادر را شاهد بوده ام

من بدون حضور ، پرورش تورا شاهد بوده ام

چگونه باور کنم

چگونه می توانم شاهد تغییر یک فرهنگ اجتماعی

فرهنگی که به ایمان ما وابسته است باشم؟

ما در دنیای ایران قرار داریم

ما مسلمانیم

میدانی دوستی چیست؟

میدانی این دوستی چه بر سر تو خواهد آورد؟

گیریم که تو زیاد برایت مهم نباشد

میدانی با خانواده چه میکنی؟

میدانی با مادر چه میکنی؟

منهم زیاد مهم نیستم اما

میدانی با سعید چه میکنی؟

بنا به تکلیف توصیه می کنم اگر م... را دوست داری

اگر او خواهان توست

ازدواج را برای شما گذاشته اند

و این به صلاح توست

در غیر اینصورت من نمی توانم پدری باشم ، شاهد

دوستی بچه ام با یک غریبه

م...بسیار هم خوبست

اما جامعه ما نمی پذیرد چنین روابطی را...

اگر میبینی که فرزند خود را ترک کرده ام

تنها به خاطر همین فرهنگ نامعقول بود

او هم مانند تو

چه فرقی دارد؟

وقتی نمی فهمید ، کاری از دست ما بر نخواهد آمد

لازم بود بگویم

من از تو متاسف ترم...